سی و نهمین جشنواره فیلم فجر| فیلم «بی همه چیز»
کارگردان: محسن قرایی
تهیه کننده: جواد نوروز بیگی
- محسن قرایی و جواد نوروز بیگی یک گام جلوتر: دیروز فحاشی به نظام و حاکمیت، امروز توهین و فحاشی به مردم و نظام
مسئولین روستا نامهای به زنی ثروتمند به نام لیلا (لیلی) میدهند و نام بزرگ روستا، امیر را بدون اطلاعش زیر نامه مینویسند. لیلی در گذشته معشوقه امیر بوده و پس از بارداری نامشروع و تحت فشار مردم از روستا اخراج میشود. اکنون لیلی که در ازدواج با یک درباری، ثروتمند شده، قرار است با حضور در روستا مشکلات اقتصادی و مالی مردم را حل کند؛ اما او به شرطی حاضر به حل مشکلات میشود که مردم رضایت به کشتن بزرگ روستا یعنی امیر بدهند.
بیهمهچیز رونویسی از چه اثری است؟
ملاقات با بانوی سالخورده، نمایشنامهای اثر فردریش دورنمات، یک نویسنده پروتستان مسلک، اما بیدین است. فردی دینگریز و مردمستیز که در تمامی داستانها و نمایشنامههایش این موضوع را به روشنی بیان میکند. دورنمات نویسندهای است که تربیت مذهبی را مردود میداند و سایر جنبههای زندگی را پوچ و بیمعنی. خالق حقیقیِ آثار دورنمات، در اصل ناامیدی و اعتقاد دینیِ از دست رفته اوست. او روایتهایش را به شکل نمادین و بدون حس همدلی با مردم ساخته است. قالب مورد پسند او کمدی تراژدی است. تلخنامههایی بدون قهرمانِ آرمانی و درخورِ ستایش، محصور در جامعهای گوژفکر و منفعتطلب از جنس شبه قهرمانانش. ماجراهای زاییده ذهن دورنمات، آرامشبخش و امیدوار کننده و حتی راهگشا نیستند و برعکس آزاردهنده و توهین کنندهاند. دورنمات با داستانهایش هشدار نمیدهد بلکه فقط در افکار ساخته ناامیدیهایش، غوطه میخورد. او زندگی را بیمعنا معرفی میکند در نتیجه تلاش برای حفظ داشتههای معنویِ باارزش را هم، کار بیهودهای نشان میدهد. از دید او حالا که گرفتار زندگی کردن هستیم بهتر است از داراییهای لذیذی برخوردار باشیم و دنبال کردن هر مقصود دیگری مضحک است.
در نمایشنامه بانوی سالخورده هم، اصول اخلاقی را منافع اقتصادی و سود مالی تعیین می کند. یعنی وضع معیشت، نفسِ اخلاق را میسازد. از دید او، مردم، نامردم هستند و قهرمانانِ جامعه هم، موجوداتی دروغین و فاسد هستند.
فیلم «بیهمهچیز» که به گفته کارگردان بر مبنای این نمایشنامه نوشته شده، یک رونویسی موبهمو ست و تنها در برخی جزئیات و آخر داستان متفاوت است. آن هم برای ایجاد نوعی برجستگی معنایی و نمادین ... و فی قلوبهم مرضٌ! یک تفاوت مهم در نمایش نقش امیر (ایل در نمایشنامه) است. ایلِ نمایشنامه، فقط یک خاروبار فروش ساده است و کمی محبوب مردم. او با دختری پولدار ازدواج کرده و حالا با بد شدن وضع اقتصادی جامعه، او هم فقیر شده اما نقشی در سیاست و جایگاه خاص قدرت ندارد. در فیلم «بیهمهچیز» برعکس، امیر قدرتمندترین و با نفوذترین در بین مردم و فرد اول حکومت است. او رئیس خانه انصاف و حلال مشکلات مردم و محل مراجعه است. امیر در فیلم«بیهمهچیز»، جایگاهی همچون رهبری را دارد. او جایگاه اجتماعی و سیاسی بالایی دارد. امضای او معتبرتر از امضای دهدار است، او کسی است که دهدار و همه افراد کلیدی را در روستا مشخص می کند، او دارای رای مردم و ناجی آنها در یک حادثه است.
امیر، فقط یک نام معمولی نیست. این نامی ست که به امرا و حاکمان مطلق جامعه دینی و سیاسی در تاریخ اسلام داده شده است. از نظر ظاهری هم امیر مردیست سادهزیست و دوچرخه سوار؛ در واقع کارگردان دانستههایش از رهبر انقلاب را در قالب امیر پیاده میکند.
در این فیلم زنی (نوری) معرفی میشود که بهخاطر امیر، رضایت میدهد تمام داراییاش را که یک گاو شیرده است از او بگیرند و برای همین از امیر کینه به دل دارد و کسی است که داوطلب می شود در زمان اعدام چهارپایه را از زیر پای امیر بکشد.
قاسمِ قصاب که از قضا برادر امیر است! گاو نوری را پیش پایِ هوسِ دورانِ جوانی امیر یعنی لیلی سر میبرد. اما قرار نبود این اتفاق بیافتد و قول داده بودند گاو را به زن، سالم پس بدهند ولی گاو ذبح میشود و حالا این زن مال از دست رفتهاش را از امیر میخواهد دست آخر هم گاوش را از لی لیِ نماد سلطنت پهلوی می گیرد. یعنی مردمی که نوری نمادشان است دارایی های از دست رفته شان را باید از جای دیگری بخواهند جایی که کارگردان، نشانی اش را تا آخر فیلم، تمام و کمال می دهد.
مردم در فیلم «بیهمهچیز»، گرسنهاند. نان ندارند زندگیشان سخت میگذرد با این حال مخالف کشتن امیر هستند. اما در مقابل، ابزاری هم برای معامله با لیلی که مالک معدن است ندارند! اکنون کشتن امیرِ گناهکار که مسبب بسته بودن در معدن است، تنها چاره کار است.
کارگردان فیلم، لیلی را نمادی از حاکمیت گذشته ایران معرفی کرده، او در گذشته دختر زیبای روستا بوده که جوانان شهر روزی خواهان ازدواج با او بودند، او شهوتران بوده و با همهکس دمخور. مردم هم از ماهیت او باخبرند. لیلی ادعا کرده از امیر فرزند آورده، اما مردم که طرفدار امیر هستند قبول نمیکنند و لیلی مجبور به فرار میشود.
این را بگذارید کنار این مطلب که فساد اخلاقی و فرهنگی حکومت پهلوی و شاه، از علل اصلی وقوع انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت دینی بود. لیلیِ «بی همه چیز» و شاه منفور پهلوی، هر دو از ترس مردم فرار کردند و کارگردان حالا با مظلومنمایی لیلی و کمی تطهیر او و گناهکار کردن امیر، اشتباه مردم را به رخ میکشد و در واقع بیان میکند که اگر فسادی هست در هر دو فرد دیده میشود، حداقل در آن زمان گرسنه نبودید اما اکنون هستید!!
از قرار مسئولین روستا به خاطر رسیدگی به وضعیت نابسامان معیشتی مردم، نامهای به لیلی که حالا زنی ثروتمند شده است میدهند و نام امیر، بزرگ روستا را بدون اطلاعش زیر آن مینویسند. لیلی که در ازدواج با یک درباری، ثروتمند شده، قرار است با حضور در روستا مشکلات اقتصادی و کسبوکار مردم را حل کند؛ اما او به شرطی حاضر به حل مشکلات میشود که مردم رضایت به کشتن بزرگ روستا یعنی امیر بدهند. امیر به نوعی قهرمان مردم و معتمدشان است. آنها با کمکهای مالی لیلی و وعده وعیدهایش انتظار زندگی بهتری را دارند.
در «بی همه چیز»، مردم کمکم با پیشنهادهای وسوسهانگیز مالیِ لیلی در وضع اقتصادی کنونی و پیچیدن خبر رابطه گذشته امیر با لیلی از حمایتِ امیر دل میکنند و رو به سمت پیشنهاد لیلی میکنند تا شکمهای گرسنهشان را نجات دهند. بزرگان روستا به امیر برای رهایی از این رسوایی پیشنهاد فرار میدهند اما در نهایت به او اجازه فرار نمیدهند. دهدار به او تفنگی میدهد تا خودش را خلاص کند اما امیر حاضر به خودکشی نیست. دست آخر همه مردم جمع میشوند رای میدهند به مرگ امیر!!. آنها انگشتهای جوهریشان را بالا گرفتهاند همانند آنچه که در رای به جمهوری اسلامی و پس از آن پای تمام صندوقهای رای از مردم ایران دیدهایم! کارگردان که با فیلمش خود در مسند لیلی نشسته است رو به مردم کرده می گوید همانطور که به برقراری جمهوری اسلامی رای آری دادید باید بتوانید به نابودی آن هم رای آری بدهید. مردم «بی همه چیز» داستان، به مرگ امیر زنا کار و مایه فقرشان رای آری دادهاند. آنها عدالتی را که خانه انصاف امیر برقرار کرده نمیخواهند؛ امیری که خود مجرم است و تازه کسی باید به جرایم او رسیدگی کند. مردم پای چوبه دار امیر اشک میریزند. دهدار قول میدهد اگر فقط یک نفر رای خود را پس دهد امیر را اعدام نکنند، اما هیچ کدام رای خود را در کشتن امیر پس نمیگیرند.
دست آخر لیلیِ نماد سلطنت از خون امیر میگذرد زیرا امیر بیآبرو شد و مقصود لیلی هم حاصل شده؛ از طرفی او نماینده کارگردان است و باید ثابت کند رای مردم قابل اتکا نیست و فحاشی به مردم را تکمیل می کند. در واقع گرداننده نمایش میگوید این همان علت وجودی سلطنت است، قابل اعتماد نبودن رای مردم. بله این همان بهانهای است که سلطنت پهلوی برای یک عمر جنایت و حکومت مطلقه خود آورده؛ همان دلیلی که بارها در حرف و عمل گفتند مردم نمیفهمند و رای آنها ارزش ندارد. مردم روزی با رای خود امیر را نگه داشتند و لی لی را فراری دادند. امروز به خاطر لیلی رای به مرگ امیر میدهند و او را پای چوبه دار میبرند.
ما که بیننده فیلم بودیم هیچ، مردم این روستا هم دیدند با این که جمع شدند و رای به مرگ امیر دادند اما لیلیِ نماد سلطنت پهلوی، باز هم به دلخواه خودش عملکرد و رای مردم برایش فقط تا آنجا اهمیت داشت که به مقصودش برسد؛ البته این منظور کارگردان نبود و منظور کارگردان این است که امیر بخاطر ننگی که بالا آورده باید خودش را بکشد و امیر خودش را کشت.
کارگردان پا را فراتر از نمایشنامه اصلی گذاشت و مرض قلبیاش را بروز داد ، امیر باید به جایی برسد که از شرمندگی و درماندگی خود را حلقآویز کند! امیر ساخته ذهن و قلبِ بیمارِ کارگردان کجا و ... ! نقش امیر، مغلطه ای است اسباب دست کارگردان برای نمایش فریب کارانه اش.
امروز در انقلاب اسلامی ایران که برخاسته از قلب رهبری فرزانه و مردمی مسلمان و فداکار است چنین فیلمی که ضد رهبری ، مردم و علیه باورها و اعتقادت مردم ایران ساخته شده است به عنوان چهره واقعی مردم همین جامعه، وقیحانه راهی پرده سینما میشود و داوران هم این فیلم را درخور نامزدی برای دریافت جایزه جشنواره منسوب به فجر انقلاب اسلامی میدانند! مردمی که رنج کشیدند و از داشتهها و خون عزیزان خود گذشتند تا آنچه به دست میآورند کمتر از رضای خدا نباشد البته به لطف هنرمندان و مسئولین فرهنگی-هنری کشور، این هم دستمزدشان . . .
روبش را در پیامرسانها دنبال کنید
@irwipe