نرجس  احمدی /در تیتراژ آغازین سریال این جملات آمده: «این داستان برداشتی آزاد از کتاب سلول‌های بهاری و فعالیت‌های علمی‌پژوهشی دکتر حسین بهاروند، مؤسس و رئیس پژوهشکده‌ی زیست‌شناسی و فناوری سلول‌های بنیادی رویان می‌باشد»«ذهن زیبا» نامی‌ست که محمدرضا خردمندان برای فیلمش برگزیده؛ «از سرنوشت» سابقه‌ی تقریباً موفقی در سریال‌سازی برای او بود، آخرین اثر سینمایی او هم که امسال در جشنواره‌ی فجر مطلوب و مقبول مخاطبین بود «ناتور دشت» نام داشت؛ و از آن‌جا که «ذهن زیبا» نام یک سینمایی معروف آمریکایی درباره زندگی یک دانشمند برنده‌ی نوبل ریاضی است؛ نشان می‌دهد ظاهراً خردمندان علاقه‌ی خاصی به هم‌نامی آثارش با دیگر آثار هنری دارد.

به‌هرحال خردمندان جسورانه موضوع مهجور مانده‌ای را برای روایت انتخاب کرده است؛ فراز و فرود زندگی نخبگان و دانشمندان ایرانی که تعدادشان اصلاً کم نیست؛ حسین بهاروندهای بی‌شمار ایرانی که هرکدام به تنهایی می‌توانند قهرمان یک سریال یا سینمایی جذاب و باورپذیر باشند؛ در عصری که نسل جوانش در به در فضای مجازی را بالا و پایین می‌کند برای یافتن الگو و قهرمان!

سریال از انتظار پدر پشت در اتاق زایمان بیمارستان و از تولد حسین بهاروند آغاز می‌شود، کودکی، نوجوانی و دوره‌ی آغاز جوانی و ابتدای ورودش به دانشگاه در همان پنج شش قسمت اول روایت می‌شود. چالش‌های پیش روی حسین از کودکی و واکنش‌های او نسبت به جهان پیرامونش نشان می‌دهد حسین یک نظاره‌گرِ صرف و یک انسان بی‌تفاوت و بی‌اثر نسبت به جهان اطرافش نبوده و به موازات طی‌طریق در مسیر برنامه و هدفی که در زندگی شخصی‌اش داشته، حواسش جمع اطرافش هم بوده!

زندگی حسین بهاروند قطعاً و یقیناً آن‌قدر نقاط درخشان در دل خود دارد که نتیجه‌اش بشود یک دانشمند افتخار آفرین که نام و پرچم ایران را بارها و بارها در جهان بلند و سرفرازمان کند و «ذهن زیبا» به‌خوبی توانسته است برش‌هایی از زندگی او را به نمایش بگذارد؛ آن‌قدر حال خوب نصیب‌مان شد که بارها و بارها اشک گوشه‌ی چشم‌مان حلقه زد و بارها سرازیر شد روی گونه‌هامان از غرور، از هم‌دلی، از افتخار، از لذت و...

«ذهن زیبا» فراز و فرودهای زندگی دانشمندی را نمایش می‌دهد که دویدن‌های فراوان، سختی، بی‌پولی، غربت، نه دیدن و نه شنیدن‌های بسیار دارد؛ و در عصری که جوان امروز توقع‌ش از دنیا، سهل و سریع به مقصد رسیدن است، چشم‌انداز واقع‌گرایانه‌ای را به نمایش می‌گذارد.

برای جوانی که تا از سطح پایین‌ترین دانشگاه کشور و با حداقلی‌ترین نمرات مدرکی را اخذ می‌کند، توقع دارد پشت عریض‌ترین میز ممکن، سبک‌ترین و پر درآمدترین دستمزد ممکن را دریافت کند و اگر چنین نشود ایران بد است و اَخ است و کسی قدر او را نمی‌داند و استعدادش هدر رفته و با یک چمدان و یک پاسپورت سودای جلای وطن کردن در سر می‌پروراند؛ «ذهن زیبا» مسیری حقیقی از رسیدن به قله را نمایش گذاشته است.

و چقدر در هر قسمت از سریال لحظات زیبا تصویر شده‌اند، اغراق نیست اگر بگوییم هر قسمت این قابلیت را داشت که در تمجید لحظه به لحظه‌‌ی آن نگاشت. اگرچه شخصیت‌پردازی خانواده، همکاران و کسانِ حسین بهاروند در سریال ضعیف بوده و افسوس که می‌توانست عمق بیشتری داشته باشد و روابط ایشان را با این دانشمند فرهیخته بیشتر و دقیق‌تر ترسیم کند اما باز هم آن‌چه به نمایش گذاشته شد قابل قبول است. رابطه‌ی مادر و پسری هرآن‌جا که دنیا حسین را خسته کرده، رابطه‌ی خواهر و برادری هرآن‌جا که مهر عمیق و محبتِ نسَبی دادرس است، رابطه‌ی سر و همسری هرآن‌جا که امید قرارِ جریان در شریان زندگی دارد و رابطه پدر و دختری که به‌شدت تحسین آمیز و رشک برانگیز است.

پرداختن به زندگی نخبگانی که دیروز و امروزِ ایران را ساختند یک وظیفه‌ی ملّی و اخلاقی‌ست که بر شانه‌ی نویسندگان و فیلم‌سازان سنگینی می‌کند و تا به بهترین و کامل‌ترین شکل ممکن خلق نشود، از شانه‌های این هنرمندان سبک نخواهد شد.

سال‌هاست مقام معظم رهبری در سخنرانی‌های خود به دفعات اشاره داشتند به لزوم شناساندن دانشمندان ایرانی هم‌چون شهید سعید کاظمی آشتیانی به نوجوان و جوان ایرانی؛ این تذکر صریح امام جامعه هرچند به راه انداختن پویش سعید ایران انجامید و مسابقات و فراخوان‌ها و کتب و مستندهایی که درباره ایشان نگارش و ساخته شد؛ امّا هم‌چنان یک چیزی مثل «روزگار قریب» می‌طلبد تا ایرانی جماعت با هر سن و سال و ذائقه‌ای بنشیند پای تلویزیون و میخکوب سکانس به سکانس آن شود و تا ابد نام و مرام آن دانشمند فقید در ضمیرش ثبت باقی بماند.

حسین بهاروند همکار شهید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان هستند، به حمدالله در قید حیات و شادمانیم از درک هوا و فضایی که در آن نفس می‌کشد و زندگی می‌کند و زندگی می‌سازد. حسین بهاروند حتماً همکاران گمنامی دارد، حتماً در دیگر زمینه‌های علمی دانشمندانی چون او در این سرزمین بسیارند، بسیار و صد حیف اگر نشناسیم‌شان!

«ذهن زیبا» تا جایی که جان داشت برای شناساندن دکتر حسین بهاروند دوید، باید قدردان گروه سازنده این سریال موفق بود امّا آنچه ضرورت دارد این مسیری‌ست که پس از سال‌ها در صداوسیما چراغش را روشن کرده است؛ روایت زندگینامه‌ی نخبگان و قهرمانان ایران.

مسیرش سبز و چراغش هم‌واره روشن؛ امید که بسم‌الله‌های بعدی را یکی پس از دیگری در قاب تلویزیون و روی پرده‌ی سینماهای این مملکت ببینیم و از چشیدن طعم باشکوه غرور ملّی حظ ببریم.

«ذهن زیبا» را خردمندان با دکلمه‌ی چند بیتی از شعر ملک‌الشعرای بهار از زبان دکتر حسین بهاروند به پایان رساند و چه پایان‌بندی زیبایی...

...هرکه را مهر وطن در دل نباشد کافر است

معنی حب‌الوطن‌، فرمودهٔ پیغمبر است

...تکیه گاهی نغزتر از علم و استغنا مجوی

هرکه دارد علم و استغنا شه بی‌افسر است

...در ره فرهنگ و آئین وطن غفلت مورز

ملک بی‌فرهنگ و بی آ‌ئین درختی بی‌بر است

...خاطر پاکت مبادا خالی از نور امید

زان‌که ما را گر امیدی مانده باشد زین در است