زهرا خندان / کارآمدیِ هنر هفتم در ایجاد زمینه برای تربیت انسانها در گروی نمایش هنرمندانه از «چگونگی الگو شدن» و تحولات اجتماعی مؤثر ارزشی در جهان است وگرنه در حد ایجاد هیجان باقی خواهد ماند. براستی چطور ممکن است بازیگران اصلی فیلمهایی با محوریت تاریخ معاصر مثل دستگیری ریگی در فیلم «روز صفر» یا نمایش خباثت گروهک ریگی در فیلم «شبی که ماه کامل شد» حاضر شوند اما تحولی شناختی در آنها مشاهده نشود و بلکه برعکس، سر بزنگاهها با کنشگری فعال در طرف نادرست قرار گیرند؟! حتی در نگاهی موشکافانه دیده شده است برخی از افرادی که در ساخت «ماجرای نیمروز» دخیل بودهاند و نقش منافقین را به تصویر کشیدهاند در جنگ ترکیبی ۱۴۰۱ که دست منافقین به وضوح عیان بود، بازگو کنندهی خواستههای منافقین شدند!
یکی از علل عدم تأثیر مناسب و عمیقِ این دست فیلمها چه در بازیگرانشان و چه در عموم مردم که مورد توجه کارشناسان و متخصصان امر نبوده و یا بسیار کم به آن پرداخته شده؛ این است که عمدهی محصولات هنری در حیطهی «الگوها» و وقایع مهم تاریخی به ویژه «تاریخ معاصر»، «فرآیندمحور» نیست.
به عبارتی میتوان گفت «چگونگی رسیدن» این الگوها به قلههای فداکاری و انسانیت در تولیدات هنری مطرح نمیشود و بازنمایی شخصیتها نیز اغلب الکن و دارای نقص است، از طرفی در نمایش پشتوانههای رذالت دشمنان داخلی و خارجی چون ریگی، منافقین و... رقیق سازی میشود و آنچه از حقیقت که باید گفته شود ابتر است.
در صورتی که انسان برای تصمیمگیری در لحظه برای برخورد با حوادث نیاز به شناخت و فکر، قدرت روحی و استقامت و استمرار در عمل نیاز دارد. اینگونه نیست که آدمی در یک لحظه متحول شود بلکه این تحول هرچند که ناگهانی هم بنظر برسد، نیاز به تغییرات تدریجی در طولِ زندگانی دارد.
به عنوان مثال «جناب حر» به یکباره به سپاه «امام حسین علیهالسلام» وارد نشد بلکه آن تصمیم که به «حضرت زهرا سلاماللهعلیها» ادب کند ناشی از آن است که این فرد در طول عمرش هم شناخت خوبی نسبت به دخت مطهر پیغمبر داشته است و محبتی متناسب با آن شناخت داشته است و یا نحوه رفتار او در عدم همراهی با سایرین در ارسال نامه به امام نیز ناشی از تفکر او بود.
«جناب زهیر بن قین» هم تنها با تلنگر همسر گرامیشان به دیدار مولا نرفت و به یکباره متحول نشد که زمینهی این تحول را «سلمان بن ربیعه باهلی» با نوع برخوردهایش به عنوان فرماندهی او در جنگهای زمان عمر ایجاد کرد و تاکیدش بر اینکه فرزند رسول را رها نکنند و آن فرصت را غنیمت بدانند.
چگونگی رسیدن الگوها به شاکله مختص خودشان، علاوه بر ناتوانی در به تصویر کشیدن شخصیت لحظهی الگوها، نکتهی مهمی است که در اغلب فیلمهایی که در این سالها بدنبال نمایش ارزشها هستند، نادیده گرفته میشود. به عنوان مثال در فیلم سینمایی «دلشکسته» مخاطب با یک فرآیند کوتاه ارتباط مواجه است، آنهم ارتباطی که شناخت عمیقی حاصل نمیکرد و بیشتر شعاری بود تا فلسفی. مشابه این نوع از ارتباط را در مجموعهی تلویزیونی «پدر» هم میشد دید که تنها احساس و روابط عشق و عاشقی در آن غالب بود. گمان نکنم مخاطبی چگونگی رسیدن دختر به آن انتخاب را به یاد بیاورد و خلاصه داستان را در یک خط که دختر پولدار و بیقید عاشق پسر مذهبی دانشگاه میشود، بیان خواهد کرد، همین بیان نشان میدهد «روایتِ لحظهها» بر «روایتِ رسیدنها» غالب است.
این غفلت در فیلمها و مجموعههای «دفاع مقدسی» و حوزه تاریخ معاصر نیز وجود دارد و به مراتب آسیبزاتر است. به عنوان مثال در مجموعهی تلویزیونی «کیمیا» یک الف بچههایی به تصویر کشیده میشود که بزرگ شدند و همان یک الف بچه، چنان رشادتی به خرج میدهد که به اسارتش منجر میشود!
اما قطعا برای اینکه این الف بچه بتواند چنین جسور شود مقدماتی بیشتر از زمانهی جنگ نیاز است!
در ادبیات داستانی «جنگ جهانی دوم» هم بزرگ شدن ناگهانی کودکان قابل مشاهده است اما با این تفاوت که آن بزرگ شدنها، خاصیت ابتلا جنگ است و آرمانی جز رهایی از شرایط جنگی ندارد!
درحالیکه در هشتسال دفاع مقدس، الف بچهها تنها به علت ابتلا جنگ بزرگ نشدند، شاهد ادعا هم جسارت، فداکاری، تضرعها، دعا به درگاه الهی و وصیتنامهها و گفتارهای به جای مانده از آن بزرگواران است، به عنوان مثال نوجوانی چون «مرحمت بالازاده» که او را بخاطر سن کمش به جبهه نمیفرستادند، میگوید: به علما بگویید دیگر روضهی قاسم بن الحسن را نخوانند!
این گفته از عمق باورهای ایمانی نشأت گرفته است که متاسفانه خلأ فرآیند رسیدن به این احوالات و ناتوانی در باوراندن عمق اعتقاد قلبی و عقلی به مخاطب، در این فیلمها احساس میشود و نهایتا رساندن چنین پیامهای مهم و سختی به نمایش صحنههای کوتاه و غالبا غیرهنرمندانه چون وضو، نماز، دعا ختم شده و از آن گذر میکنند!
در فیلم «چ» باید با ذرهبین چمرانی را مییافتیم که این عاشقانههای عمیق را با خدا داشت: «از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت…اما شکایتم را پس میگیرم….من نفهمیدم…فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هرزمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد…گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست، معنایش این نیست که تنهایم، معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت….با تو تنهایی معنا ندارد…مانده ام تو را نداشتم چه میکردم….دوستت دارم خدای من!»
و از طرفی آن دلاوریها را در میدان جنگ که ایشان یک چریک واقعی و مستند سخن امیرالمومنین بود که میفرمود: شیعیان من پارسایان شب و شیران روز هستند نیز دیده نمیشد و متاسفانه در کل جز چند صحنه، چنین تصویری که منطبق بر واقعیتِ چمران باشد در این فیلم یافت نشد!
فداکاریهای عظیمی که در دفاع مقدس رخ داده مانند داوطلب شدن بسیجیانِ جان بر کف، برای پاکسازی میدان مین به گونهای که فرمانده مجبور به انتخاب میانشان میشد، یا اقدام «شهید حسین بخشنده» که روی سیم خاردار خوابید تا همرزمانش از روی او عبور کنند، را چگونه میتوان به تصویر کشید؟ بدون آنکه نشان داد این فداکاری از یک شناخت دقیق از دنیای فانی و واقعیت مرگ و حقیقت زندگی ابدی ناشی شده است؟!
آنکس که میداند بالاخره میمیرد و معادی در پی دارد، مضطر آن میشود که طوری بمیرد که ابدیتش را بسازد. آنکس که میداند همه فانی هستند جز الله، حاضر است از او تبعیت کند چون الله باقی است و غنی، سمیع است و نصیر.
بدون دادن این شناخت، این اقدام با عقل ناقص مادی قابل تحلیل و روایت نخواهد بود.
براستی چگونه است که فرماندهان دفاع مقدس در سنین جوانی قد علم میکنند و آنگونه حرف میزنند و حرکت میکنند! این اتفاقی نیست! این لحظهای نیست! این قدرتها تنها با شعار و آهنگ جناب آهنگران پدید نمیآید بلکه حکایت از یک عقبهی عمیق شناختی به همراه قدرت روحی و استقامت در عمل در طول زندگیشان دارد.
اما متاسفانه این عقبهها آنگونه که شایسته است به نمایش درنیامده است. مخاطب جوان و نوجوانی یله و بیاطلاع امروزی چگونه و از چه طریقی باید به ادراک درستی از این انسانها برسد؟ در کدام یک از فیلمهای با مضامین دفاع مقدسی و روایت شخصیتهای قهرمان، صحنههای هنرمندانه از عمق شخصیت این افراد طلوع یافته است؟
متاسفانه آنقدر در به تصویر کشیدن مسیرِ رسیدن این بزرگواران به چنین نقطههای عظیمی از انسانیت تعلل شده که احمقی مانند «فرح» ادعا میکند، جوانان دفاع مقدس حاصل از جامعهای است که شاه ترسو آن را ایجاد کرده بود!! درحالیکه اغلب این جوانان همانانی هستند که در انقلاب هم موثر بودند و «نور ایمان»، محرک آنها بود، ایمانی متأثر از قیام سرخ حسینی و نهضت سبز مهدوی و نه عیاشخانه و مستعمرهای به وسعت کاخ شاهنشاهی!
براستی در کدام فیلمهای دفاع مقدس میتوان مسیرِ رسیدن شهدا به عمقی که در وصیتنامههایشان هویداست را یافت؟ به عنوان مثال:
«دست ازاین ماه تابان [امام خمینی] برندارید که روزنه ی امید مستضعفان جهان و ایران است. پیرو خط امام که همان خط حزب الله است باشید.»
«با مردم برخورد اسلامی داشته باشید، در راه اسلام و قرآن قدم بردارید و مواظب باشید که شیطان باعث دوری شما از خدا نگردد.»
«ای ملت بدانید امروز مسئولیتتان بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید و تنها با اطاعت از روحانیت متعهد و مسئول که در راس آن ولایت فقیه می باشد و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادرید این راه را ادامه دهید»
و...
با نگاهی موشکافانه به این وصایا میتوان یافت که اسلامگرایی و ایمان است که سبب میشود، اهداف انسان، از اهداف کوتاهی چون قدرت، شهوت، ثروت و رفاه بالاتر رود و با توجه به این هدف، شهادت را به عنوان یک مرگ شیرین و عاقبتبهخیری ببینند که ابدیت درخشانی را برایشان رقم میزند و به ولایت فقیه که ساختاری مقتدر برای رسیدن به حکومت مهدوی است چنان باور دارند که برای فرمایشات ولیفقیه جان میدهند، مال میدهند چون به مکتبی ایمان دارند که امامِ حاضری دارد که برای ظهورش نیاز به زمینههایی چون حاکمیت اسلام و پرچمداری توحید دارد.
براستی حیف است که مسیر رسیدنها به نمایش درنیاید و در لحظهها، آنهم لکنتدار، بمانیم!
«روایت لحظهها» تنها برای مدتی مؤثر خواهد بود اما نمایش «مسیر رسیدنها»، انسان را میسازد و زمینهی درستِ شناختی برای مخاطبین پدید میآورد.
اگر به مسیر رسیدنها توجه نشود، چگونه هنر هفتم میتواند، یک جوان بیستویک ساله را که توسط چندین گرگ انساننما شکنجه میشود و در هنگامهی جدال بین مرگ و زندگی به درخواست آن وحوش مبنی بر توهین به رهبری لب باز نکند را به تصویر بکشاند؟!
طبعا با توجه به غریزهی بقا، اگر شناخت عمیق همراه با روح متعالی و استقامت عمل نباشد چنین تصمیمی در آن لحظه امکان نخواهد داشت!
عدم نمایش این فرآیند و ناتوانی در بیان آن، ظلمی است به این شهید و امثالهم.
حتی بالاتر، ظلمی آشکار است به تأثیر معنویت بر یک انسان، بر یک جهان و بر یک تمدن.
باسلام
جای تعجب نیست؛ چون ایمان به یک فرهنگ یا مکتب، با بازیگری و صرف حرکات بدن و کلام، خیلی فرق دارد.
بازیگر بازی می کند در مقابل دستمزد
گاهی این حرکات ظاهری، اورا در درون متذکر و متحول میسازد (به شرط تعقل و تأمل) و گاهی نه...