نرجس احمدی /شبیه این حال را صبح جمعهای داشتم که حاج قاسم رفت...، حالتی میان زمین و آسمان معلق، خبر سنگین بود، تلخ بود، دردآور بود اما قطعیت داشت! این حال اما حال پس از ۱۴ساعت چشمانتظاریست، حال پس از ۱۴ساعت ذکر مدام و تسبیح در دست و نگاهی لرزان به اخبار خبرگزاریها. خبر آن روز را پس از یک ندبه شنیدم، خبر امروز را پس از ختمهای بسیار، پس از حمد و توسل و حدیث کساء و امینالله و...
امروز عید بود، مثل جمعهای که میگویند عید است و آن یکو بیستی که حک شد در ضمیرمان، اما عیدی را اول دادند دست آن حاجی و این سید! قبول نیست، سهم ما دلهره و اشک و دلتنگی، سهم شما سوختن در آتش عشق بندگی و خدمت به خلق!
حال الآنم تنها تفاوتی که با حال آن صبح جمعه دارد این است که آن روز دلم میلرزید از تصور دنیای روزهای بعد آن اتفاق؛ ولی امروز یقین دارم به روشنی آینده، به بیداری اسلامی، به جریانسازیای که خون شهید بر زمین دارد، به قلهای که نزدیک و نزدیکتر میشود، به پرچمی که افراشتهتر و سبزتر میشود و به نسیمی که بوی خوش یار را گرفته است. یقین دارم چون بهچشم دیدم روزها و ماهها و سالهای پس از حاج قاسم را...
ای خدای عیدهای جمعه و ای خدای عید میلاد امام رضا، یادمان بده چگونه شرط شهید شدن، شهید بودن است و بعد رزق شهادت را نصیب ما هم بکن.