نرجس احمدی /«غریزه» چهارمین اثر سیاوش اسعدی بعد از سه سال توقیف به‌عنوان یکی از فیلم‌های بخش خارج از مسابقه چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر سال گذشته بود که برای اهالی رسانه و منتقدان به نمایش درآمد. و حالا زمزمه‌های اکرانش در شهریورماه شنیده می‌شود، مثل پیرپسر، گویی این سه‌سال توقیف بدون دلیل موجهی بوده که حالا به یکباره به بهانه‌ی تغییر فضای جامعه، محدودیت‌ها معنای اصیل خود را از دست داده‌اند و نمایش هرچیزی روی پرده‌ی سینما امکان‌پذیر است و حالا غریزه فیلمی که با کام‌جستن از زیبایی‌های بصری طبیعت، فضاهای شاعرانه‌ی نوستالژیک، با خدمت گرفتن آکسسوارهای کهنه و قدیمی و بازی گرفتن از رنگ و نور سعی داشت حسن‌ظن مخاطب را بدست آورد.

تا در ادامه درست به سبک یک روسپی، پیش چشمان مخاطب رقص میله برود و خط به خط روش‌های لکاتانه‌ی مجذوب کردن و به‌دام انداختن یک پسرنوجوان توسط دختری هم‌سن و سالش را آموزش بدهد!

اسعدی و بازیگرهای حرفه‌ای‌اش با آن قاب‌بندی‌های درست در فضاهای مسحورکننده و رخوت‌زا و اصرارش در الگوگیری از سینمای هالیوود، ضمنِ جانِ ایرانی بخشیدن به آن با دیالوگ‌های گل‌درشت و پرطمطراق، بازهم اثری غریبه با مخاطبِ امروز سینما ساخته! اما چاله‌های عمیق فیلم‌نامه‌اش را پشت هیچ‌کدام از این زرورق‌ها نتوانست مخفی کند.

این اولین بار در سینمای ایران است که لوندی را از یک دختربچه یاد میگیریم! قصه از ابتدا با شکل‌گیری و بیدار شدنِ غریزه‌ی یک نوجوانِ هپروتیِ در سنِ بلوغ آغاز می‌شود که شهوتِ خفته‌اش با لوندی‌ها و طنازی‌های عامدانه‌ی دخترِ هم‌سن و سال و نوبالغِ دوست خانوادگی‌شان به جنب و جوش در می‌آید و از آن بچه‌ای که همه‌ی عشقش آپارات و سینمای هالیوود در کنج‌های خلوتِ عمارتشان بود؛ گلوله‌ی آتشی می‌سازد که نه از لو رفتنِ دزدکی دیدزدنِ ناشیانه‌ی اتاق‌خواب و خلوتِ دخترِ مهمان‌شان می‌هراسد و نه از رسوایی بعد از مستی با هوسِ او ترسی دارد!

پسرک با کله‌شقی تمام موتوری را می‌دزدد تا با الهام گرفتن از همه‌ی آن فیلم‌سینمایی‌های وسترن و عاشقانه‌ای که دیده سناریویی خلق کند از دزدکی همراه کردن معشوقه و به امید دست‌درازی، سینما بردنش و قهوه‌خانه رفتن و در یک شب رویایی زیر سقف آسمان، کنار آتش مست کردن و کام گرفتن از او!

دخترک از همه‌ی پیچ و تاب‌های اندام و ظرافت‌های زنانه‌اش برای زنده کردنِ آتشِ شهوتِ پسر استفاده می‌کند، از نگاهِ خمار و لوندانه کام گرفتن از سیگار بگیر تا جملات و دیالوگ‌هایی که مشخصاً مصداق سکس پنهانِ یک فیلمِ گرفتار ممیزی‌های سازمانی است؛ اسعدیان از تمام قوای خودش برای بهره‌گیری از یک دختربچه‌ی بازیگر استفاده کرده تا رسما او را برده‌ی جنسیِ اثرش برای خلقِ زنای ذهنی مخاطب کند!

اغراق نیست اگر بگویی اسعدی تمام فانتزی‌های جنسی ذهن بیمارش را تا آنجا که توانسته، با امید به پروانه‌ی نمایش گرفتن از سازمان سینمایی به یکباره روی پرده‌ی نقره‌ای بالا آورده و آن‌قدر دستپاچه هر چرک و کثافتی که مدنظرش بوده را بیرون ریخته که نخ‌کش شدن فیلم‌نامه و داستانی که سعی داشته همه‌ی این فانتزی‌های جنسی را در بطن آن روایت کند، توی ذوق می‌زند!

او چنان داستان را به بهانه‌ی خلق این صحنه‌های تب‌آلود کش می‌دهد که شاهد بودم در کاخ جشنواره فیلم‌بین‌ترین مخاطب‌ها هم وسط این فیلم کشدار چرت می‌زدند و معدود سکانس‌ها و دیالوگ‌های معماگونه‌ی داستان هم سیر نزولی صبر و حوصله‌ی مخاطب را تغییر نمی‌داد؛ و اما به یک‌باره در نیم‌ساعت پایانی فیلم، جایی که مخاطب دودل می‌شود از نشستن روی صندلی و دیدن ادامه‌ی داستان یا ترک سالن؛ کارگردان یادش میوفتد مخاطبی که این مقدار پای فیلم وارفته روی صندلی لازم است با یک شوک تکانی به خودش بدهد تا بتواند کل داستان را هضم کند.

اسعدی اینجا پدر را وارد داستان می‌کند و در مبهم‌ترین و حفره‌دارترین شکلِ روایت، مخاطب را با پدری که تا خرخره عرق خورده و آروغ‌زنان پای شرع! را وسط می‌کشد و با تصمیمات و دیالوگ‌های شعاری و اغراق‌آمیزش و با ژست یک قهرمان گند می‌زند به همه‌چیز، قصه را می‌بندد!

قصه‌ای که معلوم نبود چرا دوساعت تمام روی دوتا بچه مانور داد تا درنهایت از دلِ کثافتِ رخ‌داده بینِ آن دو، به‌رسم فیلم‌فارسی‌ها یک فردین بیرون بکشد!

دختری یتیم با مادرش از تهران به روستای این پسرنوجوانِ بی‌مادر می‌آیند، ظاهراً این دو خانواده سال‌ها پیش بسیار باهم رفیق بودند؛ خاطره‌بازی‌های مادرِ دختر و پدرِ پسر و احوالات معماگونه‌شان حواس مخاطب را پرت این می‌کند که مادر دخترک به‌دنبال تصاحب دل مرد صاحبخانه به روستا آمده اما در انتها مشخص می‌شود دخترک در تهران یک شبی در کوچه‌ی بن‌بستی توسط چند مرد مورد تجاوز قرار گرفته و حالا مادر تصمیم گرفته از مردی مسن که دوست قدیمی همسرش است بخواهد او را به عقد خود درآورد تا بچه‌ای که در شکم دختربچه‌اش است بدون شناسنامه نماند و دخترش بی‌آبرو نشود!

دختر و زن در غریزه بازنده‌های سرخورده‌ی تاریخ ایران هستند که قبل و بعد انقلاب نمی‌شناسند و انگار باید در همه‌ی تاریخ ایران طراوت و شیطنت و شادابی‌شان سرکوب شود و نهایتاً قربانی عرف و شرع و امیالِ مردانه!

حتی غریزه‌ی سرکوب شده و به فنا رفته‌ی این پسربچه هم بهانه‌ای بود برای نمایش مغلوب شدن زنانگیِ داستان، غریزه‌ی زنانگی داستانِ سیاوش اسعدی!

از آشوب ذهنی کارگردان و شایعات آزارجنسی او به چهره‌های کم‌سن و سال سینما که بگذریم و همه‌ی این متعلقات روحی کارگردان را پسِ ذهنمان بفرستیم و بی‌خیالش بشویم؛ باید دید غریزه برای کدام قشر از جامعه حرفی برای گفتن دارد و اگر حرفی هم دارد، آن حرف چیست؟!

از همه عجیب‌تر زمزمه‌هایی‌ست که از سمت عوامل شنیده می‌شود برای فرستادن به اسکارِ «غریزه»!

همچین ملغمه‌ی چرک و خونی جز زدنِ ایران و اسلامیت و دست و پاگیر بودن شرع و دین چه آورده‌ای برای مملکت خواهد داشت؟ برای همواره قربانی نشان دادن زنان در ایران مسئله‌ی حجاب و قصاص را پشت سر گذراندند و این‌بار دنبالِ احقاق حقوقِ دخترانِ لوندِ آب از سرگذشته هستند؟! 

من، تمام آن مدت‌زمانِ طولانی که مقابل پرده‌ی نمایش «غریزه» نشسته بودم بخشی از تمرکزم بخاطر وجود آن پسربچه‌ی نوجوانی که چندردیف جلوتر، مادرِ بی‌فکرش او را همراه خود به سالن نمایش آورده بود و هیچ‌کجا از کوره در نرفت و دست پسربچه‌اش را نگرفت و سالن را ترک نکرد به‌هم خورده بود! بخشی از تمرکزم بخاطر نوجوان‌های خانواده‌ام درگیر بود که اگر روزی چنین فیلم‌هایی پای‌شان به سینما باز شود و بلیت‌شان به‌فروش برسد، این قشر از مخاطبی که با هیچ برچسب مثبت فلان‌سنی روی یک فیلم، نمی‌توان از دیدن آن منع‌شان کرد چه بلایی بر سر احساسات و غرایزشان خواهد آمد؟!

چطور این حجم از تعفن را زرورق پیچ شده با روکش شکلاتی به خوردشان می‌دهند و با مسمومیت بعد از آن چه باید بکنیم؟!