زهرا خندان /مستند «آخرین خداحافظی» محصول سازمان اوج، روایتگر مادرِ شهیدی است که به علت نارضایتی همسرش نتوانست به ایستگاه راهآهن برود و با پسرش خداحافظی کند و حسرت به دل میماند چون فرزندش شهید برمیگردد. این مستند از نگاه مادری که فرصت خداحافظی را از دست داده، روایت میشود. نذری نخودوکشمش هر هفتهاش در کنار ایستگاه راهآهن و همصحبتی با مسافرانش، دلتنگیهای مادرانه را به تصویر میکشد، مادر و پدری که موافق رفتن پسرشان نبودند و پسری که تاب ماندن ندارد و با دستکاری شناسنامه و... میرود البته با توجه به تسبیح دست مادر و نماز جماعت او و... رفتن پسر، دلیل تربیتی هم دارد. هرچند که ممکن است مخاطب به این بیندیشد که والدین بخشی از رزمندگان، راضی به حضور در جبههها نبودند و رزمندگان با تهییج احساسات گام در این راه گذاشتند! که شاید کارگردان هم در القای این مفهوم دارای انگیزه باشد اما آنچه در این مستند جالب توجه است یقین «شهید صفرعلی علیزاده» برای انتخاب شهادت است که هم به مادر و هم دوستان تاکید کرده بود که حتما شهید میشود، این یقین تنها با شناختی عشقآفرین امکانپذیر است.
مستند «پایان جنگ» زندگی جانباز اعصاب و روانی را بعد از گذشت سیوچهار سال از پایان جنگ به تصویر میکشد. «محمد ذبیحی» پسر پانزده سالهی آبادانی است که با شروع جنگ با رفقایش عهد میبندند که تا جنگ هست آنها هم در میدان بمانند. رفقا، شهید میشوند و محمد میماند با جنگی سخت بعد از پایان جنگ! او، از معادلات زندگی بعد از جنگ و تعاملات اجتماعی چیز زیادی نمیداند و آرزو داشت که ای کاش در جنگ شهید شده بود. به همین خاطر فرزندانش دور از او شدهاند و تنها با مادرش زندگی میکند، مادری صبور که با او ساخته و محمد هم این را خوب میداند.
محمد، در آن جنگ در قالب مدافع مردمی پا به میدان گذاشت و اکنون که معاملات زندگی را خوب نمیداند باز بیتوقع مانده و به گفتهی خود ارتباطی با مسئولین ندارد. قالب این مستند، قالب مغفولی است از انسانهای بیتوقع که شاید تنها گوشهای از آن در «آژانس شیشهای» به نمایش درآمده است. هرچند بعضی از قسمتهای ابتدایی و پایانی فیلم، با زاویهی تصویربرداری و حالت چهرههای «جانباز محمد ذبیحی» و مادرش، ذهن مخاطب را به انتظار مرگ و نداشتن امید منتقل میکند و حسرتی را در مخاطب زنده میکند که نسل نوجوانی در جنگ سوخته شدند به گونهای که توان زندگی اجتماعی در غیر جنگ را ندارند.
«سید مجید امامی» با مستند «سر به هوا» بخشی از زندگی «شهید عباس اکبری» را به تصویر کشیده است، رشادتهایی که مَرد بودن عباسها را اثبات میکند. این مستند با روایتش، تلنگری به حافظهی تاریخی میزند و در حفظ بخش مهمی از خاطرات جنگ، نقش خوبی را ایفا میکند. با خبر پذیرش قطعنامه آغاز میشود و با مرور خاطرات شهید از بیعت همافران با امام، کودتای نوژه و حمله رژیم بعث ادامه مییابد و به عملیاتهایی که نیروی هوایی ارتش با محوریت «شهید عباس اکبری» میپردازد. به بُعد خانوادگی شهید کم ورود میکند اما با بیان همسر شهید که همسر عباس اکبری بودن، افتخار است، عاشق خواندن پدر توسط دختر و احترام به عشق پدر ورق برمیگردد و خانواده معنای خود را مییابد.
ایران قوی امروز با شهید صفرعلی علیزاده به عنوان بسیجی صادق و جانباز محمد ذبیحی به عنوان نیروی مردمی دلیر و شهید عباس اکبری به عنوان فرماندهی رشید نیروی هوایی معنا مییابد. سه عنوانی که از هرکدام خانوادهای مانده، یکی از آنها مادری دارد که هنوز حسرت به دل است و هر هفته در ایستگاه راهآهن قصهش را میگوید و نسلی از او با این خاطرهها بزرگ شدهاند. دیگریای که اعصابش را در جنگ گذاشت و فرزندان دور از او شدند و مادر صبورش او را همراهی میکند.
آن سومی، آرزو و آرمانش را گذاشت، آرمانی که مانند پدر، سر به هوا شده و در آسمانها پرواز میکند و دختری که مفتخر به عشق پدر با نبودنش ساخت. اگر دو مستند «آخرین خداحافظی» و «پایان جنگ» به تنهایی دیده شوند، خلاهای انگیزشی و آرمانی در آن به ذوق مخاطب خواهد خورد، متاسفانه تاکیدات بر اینگونه موضوعات بدون توجه به فرهنگ عظیم شهادت و ایثار، بیانصافی سترگی است بر دفاعی که تمام جهان را به تعظیم درآورد. تاکید بر قلیان کشیدن مادران در این دو مستند که احتمالا نمادی از رنج مادران بود که با آن کمی تسکین میشد، زیادی بنظر میرسید.
اما در کنار هم این سه مستند یک مفهوم کلی از جنگ را روایت میکند، دفاعی مقدس که در آن نوجوانانی چون صفرعلیها با صدق و یقین در آن به شهادت میرسند و نوجوانانی چون ذبیحیها چنان شجاعانه به دفاع از خاک خود میپردازند که جز شهادت و جنگ مفهوم دیگری را پذیرش نمیکنند و جوانانی چون عباسها که در اوج رشادت با تخصص فراوان در رسیدن به رضوان الهی پرواز میکنند.