نرجس احمدی / این روزها که خبر اجرای دوهفته‌ای تئاتر «سفرنامه آبجی مطفر» راشنیدم به ‌یاد اعتراض پر سروصدای قطب‌الدین صادقی، کارگردان این نمایش روی صحنه و مقابل تماشاچیان افتادم او از عدم دریافت بودجه کافی برای اجرای این اثر انتقاد کرد و گفت برای آماده‌سازی نمایش مجبور به گرفتن وام شده است. به کاهش تعداد اجراهای نمایشش به دلیل اختصاص دادن تالار اصلی تئاتر شهر به گروه دیگری گلایه کرده و به مسئولان تا می‌توانست تاخت.

«سفرنامه آبجی مظفر» قرار است یک تئاتر کمدی تاریخی باشد و البته موزیکال؛ به قول قطب‌الدین صادقی در آن جنجال آخر اجرای شب اول روی صحنه سالن تئاترشهر؛ چهره ندارد و البته موضوعش خارجکی نیست! 

ماجرای طنزی از سفر مظفرالدین‌شاه قاجار است به پاریس برای افتتاح نمایشگاه ۱۹۰۰، سبک و سیاقش برگرفته از همان روحوضی‌های سنتی و قدیمی ایرانی‌ست با همان مدل موسیقی و ضرب‌آهنگ تند و تُنبکی. و البته محوریت داستان قدم‌شاه است، زنِ‌مطرب دربار که در این سفر همراه مظفرالدین‌شاه است و افسری فرانسوی دلباخته‌ی او می‌شود و باقی ماجرا...

در طول اجرا، بنگاه شادمانی قدم‌شاه بارها و بارها برپا می‌شود و موسیقی زنده و خواننده‌ی خانم و آقا، رقاص و رقاصه!

حرکات موزون و اروتیک برآمده از داستانی اروتیک است که مخاطب را مخاطب عام فرض نکرده و قطعاً برای گروه سنی پایین این حجم از الفاظ و حالات رکیکِ جنسی نه‌تنها مناسب نبوده، بلکه سم است.

و حجابِ چادر که انگار قرار است حرمتی دیگر برای آن باقی نماند! بر سر هر مدل زنی و در هر حالِ نامناسبی دیده می‌شود، مثلاً زنِ هفت‌قلم آرایش کرده‌ای که رقص کنان درحال عزاداری‌ست! 

در این‌چنین اجراهایی شاید با مجوز رقص کروگرافی شده زنان و مردان در کنار هم عرفی را سال‌هاست ایجاد کردند که کمتر حساسیت‌زاست و انگار پیش چشم مسئول و مخاطب عادی‌سازی شده اما «سفرنامه آبجی مظفر» رسماً رقاصه‌ی زن دارد، بدون تعارف و لکنت!

و از همه بدتر این مدل رقصیدن‌ها در سراسر نمایش با تذکر رعایت حجاب همراه است!

مظفرالدین شاه هرجا می‌رود به زنان همراه تذکر می‌دهد حجاب اسلامی‌تان را رعایت کنید بعد بروین فلان جا!

شاید قطب‌الدین این‌جور خواسته زهر کلامش را در مضمون نمایش بگیرد و مخاطب را دچار بی‌حسی موضعی کند که چندان بهش برنخورد وقتی در طول و عرض نمایش مدام تحقیر ایرانی را می‌بیند و ایرانی را با برجسته کردن نقاط ضعف فرهنگی‌اش تمسخر می‌کند.

فرهنگی که خیلی خیلی پیش از فرانسه متعلق به ایران و ایرانی بود؛ دست گذاشتن روی بخش و برشی از تاریخ و آن‌را دستمایه‌ی تحقیر ایرانی کردن، جز خودزنی یک مازوخیست برایم مفهوم محترمانه‌تری ندارد؛ اگرچه اصل و تمام ماجرا منحصراً این نیست!

تا جایی که شاه مملکت را آن‌قدر بی‌مایه تصویر کنی و او را چشم‌چران، هوس‌ران و شاهدباز معرفی کنی و در عین‌حال آن‌قدر سفاک که رقاصه دربارش را نعل بزند!

و این خودزنی فرهنگی آن‌قدر برای قطب‌الدین صادقی انگار اهمیت دارد که به ضرب تکرار مکررات و کشدار کردن داستان، پیه خستگی مخاطب را به جان خریده و با ضرب و زور ضرب‌آهنگ و رقص قصد دارد نگذارد تئاتر و مخاطب از نفس بیوفتند.

آیا اساساً واجب است این هجم از تمسخر، خودتحقیری، توهین و جسارت به ایران را زرورق پیچیده لابلای رقص و آواز به خورد مخاطب داد؟!

نمایش با پایانی تراژیک و بشدت شعارزده در سیاسی‌ترین حالات و کمالات به اتمام می‌رسد، با شکنجه و ریختن خونِ زنی که شاد است و آواز می‌خواند و می‌رقصد و صدای جیرینگ جیرینگ خلخالش روح زندگی را در ایران و فرانسه به جریان انداخته بود.

«سفرنامه آبجی مظفر» انگار مرثیه‌ای شده باشد برای زنان ایران، وقتی که گروه موسیقی بارها و بارها فریاد می‌زنند؛

آبجی مظفر، چرا دل وِیلونه، چرا جون ارزونه! چرا جون ارزونه! چرا جون ارزونه!

ارجاعات سیاسی و تلاش صادقی برای تقارن و قرابت معنایی دیروز و امروز در این نمایش قابل تأمل است؛ از تکیه کلام‌هایی چون: نهار خوردید؟! تا تلفظ موزه‌ی لوور و...، نمایش بُنگاه شادمانی در صحنه‌ی اجرایی که مجلس تعزیه‌ی زنانه هم در آن نمایش داده می‌شود آن‌هم با آن حالات و احوال، یک مفهوم ساده و سطحی ندارد!

شادی و زن و آواز هیچ‌وقت در این سرزمین مظلوم نبود، اما گویی عده‌ای بنا دارند آنچه در ذهن مشوش و آلوده به غرض‌ورزی‌های فراوان‌شان می‌گذرد را به مخاطب دیکته کنند!

«سفرنامه آبجی مظفر» شاید در نگاه اول نقد دوره قاجار باشد اما زیرلایه‌های آن تمام کنایه‌هایش متوجه گفتمان امروز و حاکمیت فعلی‌ست؛ قاجار ضعف‌های بسیاری داشت، قبول؛ ایران را تکه تکه حراج کرد و البته نقاط درخشانی هم در تاریخش بود؛ اما سوال همیشگی‌ام این است که فضای هنری با این اشتهای سیری ناپذیری که در نقد دوره قاجار دارد و از هیچ توهین و تحقیری نسبت به آن فروگذار نیست، چطور برای دوره پهلوی و جنایت‌هایش، برای چپاول‌ها و مملکت را چوب حراج زدن‌هایش همواره صُمٌ بکم است!

اساساً انگار هیچ‌وقت هیچ هنرمندی هیچ نقدی به پهلوی برای آن‌همه تحقیری که از طرف امریکا و اروپا و شوروی می‌شد ندارد؛ مثلا آن دورهمی سه نفره‌ی روزولت و چرچیل به میزبانی استالین در سفارت شوروی بدون حضور محمدرضاشاه ایران، درون‌مایه‌ی چند تئاتر طنزِ جذاب تاریخی می‌تواند باشد؟!