نرجس احمدی / ورود به قصه‌ی فیلم از نقشه کشیدن دو پسرِ غلام باستانی(حسن پورشیرازی) برای کشتن پدرشان اتفاق می‌افتد؛ آن جماعتی که معتقدند پیرپسر ترویج و تبلیغ پدرکشی‌ست احتمالاً مبنای‌شان تلاش‌های پسر کوچک برای راضی کردن برادر بزرگترش در قتل پدر است. حسن پورشیرازی برخلاف تعریف‌های اغراق‌آمیزی که برخی منتقدان سینما از او می‌کنند؛ بازی چندان متفاوتی ارائه نداده، شاید اگر نویسنده‌ی فیلم، این شیطان مجسم را تصویر نمی‌کرد و دستش را برای هر فعل قبیحی باز نمی‌گذاشت، همان کاراکتر همیشگی او را روی پرده می‌دیدیم!

بنظر می‌رسد آن‌هایی که پورشیرازی را در نقش غلام با پاچینو و دنیرو و... هم‌سنگ می‌شمارند اساساً فیلم‌بین‌های حرفه‌ای نیستند.

بخش اعظم فیلم در خانه‌ی ویلایی دوطبقه‌ای می‌گذرد که همان اوایل انقلاب با یه من ریش قلابیِ! غلام، از مصادره و توقیف درآمد و حالا در چرکول‌ترین و تهوع‌آورترین حالت ممکن در تملک یک پدر دیکتاتور است، سر و ریخت کبره‌بسته‌ی خانه و آن کاشی‌های چرک و چیل و آشپزخانه‌ی دودِ تریاک زده با تصویر نامتعارف و غیرواقعی از زندگی سه مردِ عزب در کنارهم، سعی دارد آینه‌ی احوالِ خرابِ ساکنانش باشد.

یا آن سمساریِ چرکِ غمخوار رفیق غلام که پاتوق بساط منقل و وافورشان بود.

چرک و کثافت آنقدر از سروکول سکانس‌ها بالا می‌رود که اگر قرار باشد رنگی را برای معرفی فیلم انتخاب کنیم، قطعاً آن رنگ، قهوه‌ایست!

پسران غلام از پدر کینه دارند، و این کینه نه بابت دائم‌الخمری یا اعتیادِ صنعتی‌سنتیِ‌اش یا به‌خاطرِ زن‌بازی‌های مکرر در طبقه‌ی بالای خانه‌شان است بلکه موضوع خانه‌ایست که نمی‌گذارد بساز بفروش بکوبد و از نو بسازد تا پسرها از سودش سروسامان بگیرند.

فیلم در یک‌ساعت اول آن‌قدر حول کثافت‌کاری‌های غلام می‌چرخد که چرت و حرص مخاطب را در می‌آورد؛ تماشای مکرر بالا کشیدن شیشه‌ی الکل حتی توی دستشویی، تماشای کشیدن مواد با جزئیات زننده‌ی آن، بدمستی‌ها، نشئگی‌ها و ولو شدن‌های آن پیرمردِ چرب و بدقواره که بوی عرق و کثافتش از پشت پرده‌ی نقره‌ای هم آزارت می‌دهد انگار تمامی ندارد!

پسرهای این پدر هم طوری تصویر شده‌اند که انگار مثل یک مرغ، یک پایشان روی هوا مانده و همه‌ی زندگی‌شان معطل این است که خانه را برای کوبیدن و ساختن معامله کنند و روز و شب‌شان به این امید می‌گذرد! پسر بزرگ حامد بهداد است که انگار همان یونسِ فیلم سینمایی «شوهر ستاره» را با دو انگشت از پشت یقه‌ی پیراهنش گرفته‌اند و بلند کرده‌اند و نشانده‌اند به جای علیِ «پیرپسر»!

یک بازیگر و دو نقش و یک‌بازیِ صفر تا صد یکسان، آن هم در یک جشنواره فیلم، یک فاجعه‌ست! این‌همه یک را قطار کردم که بگویم برای امضای سند انقضای یک بازیگر درجه یک بود!

از پیرپسر بیش از یک ساعت می‌گذرد که قصه تازه از آن خط یکنواختی که پیش گرفته بود فاصله میگیرد و فراز و فرودهایش آغاز می‌شود، پدر، زنِ بیوه‌ای را به‌عنوان مستأجر با یک دهم قیمت رهن به طبقه بالای خانه می‌آورد که حالا با ورودش به خانه پدر و پسر را رقیب عشقی هم کرده!

بگذریم از کارهایی که غلام برای تصاحب زن همسایه می‌کند از شرط‌بندی سرِ او تا...

و این میان تماشاچی هرآنچه را نباید روی پرده‌ی نقره‌ای می‌دید؛ دید!

پسرِ ضعیفِ غلام باستانی هم عاشق شده اما بلدش نیست، زن هم به جبران نابلدی پسر، برای ابراز این عشق پیش‌دستی می‌کند، او را پارتی می‌برد، او را به خلوت خانه‌اش می‌برد، اورا می‌بوسد و...

او روبه‌روی آینه‌ خودش را سرزنش می‌کند که چرا شب در خانه‌اش نماند و کار را تمام نکرد تا در دوئل با پدرش پیروز شود!

او آن‌قدر در عاشقی پخمه و بزدل است که بارها عنوان می‌کند که برایش مهم نیست زنی که عاشقش شده شبی با پدرش خوابیده یانه!

و این تنها زنِ پیرپسر، زنی که دوست دارد همه عاشقش باشند، از تمجید شدن توسط مردان دور و اطرافش لذت می‌برد، دوست دارد مستقل باشد برای خودش زندگی کند، سفر برود، کلاس برود، دوست دارد خودش باشد!

منتقدی جایی گفته بود زن‌های پیرپسر خراب هستند و فیلم‌ساز این ادعا را رد کرده بود؛ کاری به حرف آن منتقد ندارم اما زنی که به او هشدار می‌دهند این مرد سالم نیست و خطرناک است با این‌حال می‌رود طبقه‌ی بالای خانه‌ویلایی آن مرد یکه و تنها با سه لندهور هم‌خانه می‌شود، خراب نباشد در فرهنگ مملکت ما سالم هم نیست.

القصه تماشاچی ۱۹۰ دقیقه باید بنشیند پای فیلمی که پدر در آن، دائم‌الخمر است، پای همه‌جور بساطی هرچیزی می‌کشد، زن‌باز و هرزه است، متجاوز و وحشی‌ست، قاتلی که مقتول‌هایش را در باغچه‌ی حیاط خانه‌اش چال می‌کند، پدری دیکتاتور و عوضی است که به اولاد خودش هم تهمت حرامزادگی می‌زند، بچه‌کش است و... یک شیطان مجسم.

اما از بین این حجم وحشتناک از چرک و کثافت آنچه بیشتر مرا آزرد آن عبارت «اقتباسی آزاد از داستان رستم و سهراب در شاهنامه» در تیتراژ پایانی فیلم بود!

فیلم‌ساز همین اندازه آشنا به فرهنگ و هنر است که خشونت خانگی، قتل پدر توسط پسر و قتل پسر توسط پدر را در دوئل بر سر یک زن و دوئل بر سر یک خانه را از قصه‌ی رستم و سهراب برداشت کرده؛ اکتای براهنی تنِ فردوسی را با این اقتباسش در گور لرزاند!

حالا عوامل فیلم، زمزمه‌ی معرفی پیرپسر به اسکار را در فضای مجازی به راه انداخته‌اند و هرچه در این ۱۹۰دقیقه بالا و پایین می‌کنم که این فیلم به‌عنوان نماینده‌ی ایران چه حرفی برای گفتن در اسکار دارد، هیچ نمی‌یابم!

شاید لازم باشد آن بزرگواری که بعد از دیدن فیلم گفته بود: «فیلم پیرپسر را دیدم. روایتی جسورانه از زخمی که اگر نبینیمش، درمان نمی‌شود.» را همراه فیلم به اسکار بفرستند که در توجیه تخصصی هر افتضاحی، استاد است!

وگرنه برای پدرکشی به‌عنوان تنها راه‌حل خوردنِ مالِ پدری؛ و برای پسرکشی به‌عنوان تنها راه‌حل تلافی خطای پسر هیچ توجیهی در فرهنگ ایران اسلامی نمی‌توان یافت.

نه پدرِ پیرپسر نماینده‌ی پدران ایرانی‌ست

نه پسرانِ پیرپسر نماینده‌ی پسران ایرانی

و نه آن زن قرابتی با زنان ایران دارد!

آقای اکتای براهنی؛ هرقدر می‌خواهم ذهنم را منحرف کنم از اینکه در فیلم‌تان، پدر نماد چیست؟؛ پسران معترضی که زورشان به پدرشان نمی‌رسید نماد چه هستند؟، آن خانه؟، آن زن؟، فکرم جای خوبی نمی‌رود!؛ پیرپسرتان تحریفِ فرهنگِ تمیز ایران به چرک‌ترین شیوه‌ی ممکن بود!