نرجس احمدی /رسول صدرعاملی امسال به جشنواره فجر آمده تا سیمرغی را بزند زیر بغل و برود! این اولین توقعی است که بعد از تماشای «زیبا صدایم کن» و قبل از برخواستن از روی صندلیات داری! «زیبا صدایم کن» برگردانِ بهروز شده و شسته رفتهای از کتابی با همین نام است از فرهاد حسنزاده که توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد و به زبانهای انگلیسی و ترکی هم ترجمه شده است و جوایز بینالمللی دارد. داستانی بر پایهی مهر، محبت و عشق والد و فرزندی که مخاطب نسل زد را میتوان پای آن نشاند و نگران دیدن و شنیدن صحنههای اروتیک، شوخیهای جنسی، رگبار عمدی ناامیدی، عادیسازی سیگار و مواد و مشروب، سیاهنمایی و آشفتگی نبود.
هرچند شاید تهمایهی تفکرات نویسندهی کتاب است یا سلیقهی معمول صدرعاملی که در بیربطترین جای ممکن یا در اضافهترین سکانس فیلمش هم میتواند تصویری از تابلوی داروخانهای به نام دکتر شیروخورشیدی را برای خرید داروی درمان مشکلات اعصاب بچپاند! یا ونِ گشت ارشاد و پلیس را در بکش و واکش وحشیانه با دخترهای کمحجاب بزند تنگِ فیلم، یا به قانون عدم مجوز موتورسواری زنان بین دیالوگهای پدر دختری بپردازد تا جماعت همیشه غرغرو نسبت به حکومت را با خود همراه کند و سبیلشان را چرب بابت لگدی که به تصویر کشیدهاست!
زیبا دختر هفده سالهای که برای گرفتن برگهی حکم رشدش از دادگاه روبروی قاضی نشسته و سوالات اقتصادی او را درباره قیمت گوشت و سکه و جزئیات آن پاسخ میدهد! او در این مناظره یک نسل زدی پیروز است که عقلش کال نیست و قاضی قبولش دارد و مقهور استدلالهایش میشود؛ سکانس بعدی خسروی مضطربی است که روبروی روانپزشک آسایشگاه روانی نشسته، سوال و جواب میشود و برای دیدن دخترش زیبا در روز تولدش بال بال میزند؛ او در آن مناظره مغلوب است و برگه صلاحیتش برای آزادی یا همان مرخصی یک روزه گرفتن از آسایشگاه امضا نمیشود!
همین اول کاری مخاطب دستش میآید که حریف این نسل زد نمیتواند باشد و جلوتر وقتی پدر به دخترش میگوید آرزو داشتم خودم تو را بزرگ میکردم، میدرسه میبردم و بهت املا میگفتم؛ دختر جواب میدهد امروز املا نداریم! آب پاکی را روی دست مخاطب میریزد که این نسل ان نسل فرمانبردار محض قبلی نیست.
به هر طریق خسرو (امین حیایی) برای گذراندن یک صبح تا شب با زیبا (ژولیت رضاعی) دم اذان مغرب از آسایشگاه فرار میکند، او میخواهد پدری کند و مزهی پدری کردن را در این روز خاص بچشد و بعد از این با پدری مواجه هستیم که ظاهراً بهدلیل اختلالات روانی بعد از شوک یک شکست مالی ۹ سالی در آسایشگاه روانی بوده اما از خیلی از شخصیتهای فیلم عاقلانهتر رفتار میکند!
و امین حیایی انگار که درستترین انتخاب صدرعاملی باشد برای نقش یک پدر، آنقَدَر خوب برای زیبا پدری میکند که ناخودآگاه مرور میکنی بین حیایی و رضاعی ممکن نیست قرابت فامیلی باشد؟! عشق پدری در ذوق نگاه او، در کج شدن لبش، در تیک لرزیدن زانوهایش و همهمهای که در گوشش میپیچد و به همش میریزد هم دیده میشود. این پدر آنقَدَر خوب در قامت یک بیمار آسایشگاهی خوش میدرخشد که ناخودآگاه با او قولنج انگشتانت را میشکنی و میپذیری که تا آخر فیلم خودت را کنار او بنشانی و باورش کنی!
او آمده آرزوهای زیبا را حداقل در این روز تولدش برآورده کند و امروز را طوری رقم بزند که در خاطرات زیبا ماندگار شود.
زیبا هم یک پدیده است، دخترک سادهی آرامی که شیطنت او برخلاف جسارتش نهفته است؛ صدرعاملی در نشست گفت نمیخواستم یک ترانهی دیگر بسازم و البته امیدواریم که اینیکی خوشعاقبت باشد.
داستان خسرو و زیبا یک صبح تا شب طول میکشد در خیابان ولیعصر، فیلمبرداریها عموماً بیرونیست و این همه سختی را بهجان خریدن از صدرعاملی برمیآید وقتی میبینی به بهترین شکل و تمیزترین حالت ممکن و با کمک گرفتن از یک موسیقی قوی به سرانجامش میرساند و نه مخاطب را خسته و کلافه از این حجم حرکت میکند و نه صحنههای تکراری به خوردش میدهد. حتی ضعفها و اشکالاتی که در سکانسهای نهایی از نشستن زیبا و پدرش روی جیب تاورکرین وجود داشت هم با دیالوگها و فضای احساسی قوی که بین پدر و دختر وجود داشت را میتوان نادیده گرفت.
خسرو وقتی ادای دیوانهها را در میآورد تا حق زیبا را از کارفرمایش بگیرد، یک پدر و پشت و پناه است که مستقل شدن دختربچهی هفده سالهاش را باور کرده و فقط از او حمایت میکند.
وقتی دخترش دنبال خانهای برای مستقل زندگی کردن است، یک پدر روشنفکرِ حواسجمع است که حواسش به بَرِ ملک و آفتابگیری و دلبازیاش است.
این پدر وقتی در خیابان، ماشین گشت ارشاد را میبیند که با آن وحشیگری در حال جمع کردن و سوار کردن دخترهای بدحجاب هستند و فرز پشت فرمان ونِ گشت مینشیند و دخترها را فراری میدهد هم، آن وجهِ پدرانهاش مخاطب را همراه میکند؛ بخصوص وقتی صدرعاملی ترمز کردن ماشین و پیاده شدن دخترها از ون گشت ارشاد را با پرواز یک دسته کبوتر از کف خیابان ولیعصر! به آسمان به خورد مخاطب میدهد و مغزت چارهای جز پذیرفتن خسرو بهعنوان یک قهرمان ندارد!
خسرو وقتی موتور پیک غذا رو میدزدد هم یک پدر مهربان است که تلاش میکند به هرروش حتی غلطی دخترش را به آرزویش برساند!
اصلاً این آقا خسرو همانجا که گلدانی که برای تولد زیبا کاشته بود و بعنوان هدیه تولد براش فرستاده بود را زد شکست و از لای خاک گلدان سرویس جواهر عروسی مادرش را که برای آیندهی زیبا کنار گذاشته بود درآورد تا بشود پول پیش خانهی دابازی برای زیبا، کار را جمع کرد و مخاطب همهجوره او را قبول کرد. حتی وقتی آخر فیلم حقیقتی که سالها از زیبا پنهان کرده بود را بازگو کرد مخاطب نمیتوانست از این پدر که یک روزه قهرمان شده بود دلخور شود! او بههرحال مادر زیبا را به زیبا برگرداند.
«زیبا صدایم کن» همانطور که صدرعاملی در نشست رسانهای پس از اکران هم گفت: همه نیت من این بود از ابتدا که تجسم و تصور مهربانی را روی پرده ببینید
توانست لبخند رضایت را بر لبهای تماشاچی بنشاند و او را راضی و امیدوار از صندلی سالن سینما بلند کند، شروع خوبی داشت، خوب پیش رفت و با پایانبندی شسته رفتهای جمع و جور شد تا در تاریخ سینمای ایران برخلاف این روند جدید بیحرمت کردن پدرها، پدر را قهرمان زندگی بچهها کند، آبرودارش کند و نسل زد را همراه او.
صدرعاملی خوب به یکی از مهمترین چالشهای امروز که ارتباط گرفتن با این نسل است را با لایههایی از امید پرداخت.
این درخشانترین تاثیر ساخت و تماشای آخرین اثر رسول صدرعاملی است که قطعاً جای تقدیر دارد.
فیلمی درام و اجتماعی که بجای نمایش بیچارگی، فقر، فلاکت و فحشا حرفش را میزند و مقصودش را میرساند، مردی که ضامن رفیق بچگیهایش شده و خانه زندگیاش را بانک مصادره کرده، برادرش سهمالارث میلیاردیاش را بالا کشیده و زنش او و بچهاش را رها کرده و از این همه لطمهای که از عزیزانش دیده دیوانه شده، هنوز هم برای آن رفاقت بچگی حرمت قائل است، برای برادرش کادو میخرد و در نهایت همسر سابقش را به نفع دل دخترش میبخشد و آبرودارش میکند و مادری که در گذشته خطایی کرده را هم پشیمان و محترم تمام میکند و البته فیلمساز وقتی چالشهای پیش روی یک دختر نوجوان را که پدر و مادرش بالای سرش نیستند نشان میداد در زیرلایههایش طلاق را تقبیح کرد.
مهربانی در لحظه لحظهی این پدرِ زیبا موج میزند.
نجابت و حیا از دیگر نکات چشمگیر «زیبا صدایم کن» است و در چند سکانس مصادیق جذابی داشت که سرمشق خوبی برای دیگر فیلمسازان میتواند باشد تا یاد بگیرند میتوان برای جذب مخاطب و نشاندن لبخند بر لبش لازم نیست از شوخیهای جنسی استفاده کنند که حتی با طنازی میشود از ایجاد این موقعیتها جلوگیری کرد و مخاطب را راضی نگه داشت.
باید دید کارگردانی که باعث شد امین حیایی اولین سیمرغ بلورینش را از شبِ صدرعاملی با خود به خانه ببرد؛ در این جشنواره کدام سیمرغ را روی شانهی هنرمندانش مینشاند.