محمدجعفر هاشمی/ روز آخر نمایش عروسکی گربه نره و روباه مکار بود که ترغیب شدم با تماشای این نمایش در جشنواره عروسکی، ببینم دلیل اجراهای زیادش چه بوده!

رفتم تئاتر شهر، سالن اصلی...

ماجرای این نمایش پر رنگ و ؛ اقتباس یا الهام از قصه پینوکیو، شخصیت اصلی داستانی ایتالیایی؛ نوشته کارلو کلودی بود.

داستان با خودکشی یا کشته شدنِ! ژپتو آغاز می‌شود و پینوکیویی که آدم شده و با جینا، درپی کشف راز درخت طلا وارد سیرکی  می‌شوند.

سیرکی که رهبر آن «روباه مکار» است و «گربه نره» در رکابش! 

روباه دیکتاتوری‌ست که توانسته با سرکوبگری و استبداد بی‌حدش همه را «مسخ» کند و در عین حال با حیله‌گری فوق‌العاده‌ای، خودش را «تابع اکثریت» معرفی کرده است! اکثریتی که فریب حرف‌ها و خیالات او را می‌خورند و هرچه می‌گوید را بدون «چرا گفتن» می‌پذیرند! 

یعنی جناب روباه ذهن افراد تحت حاکمیتش را طوری شستشو کرده که معتقدند اگر «چرا» نگویند خیلی راحت‌تر زندگی می‌کنند!

حالا فکر می‌کنید در عوض این همه ظلم و استبداد و خودکامگی چه دارند؟؟ «امنیت»!!

بله درست فهمیدید؛ همان امنیت که کلیدواژه‌ای آشناست! لابد آن‌ها می‌گویند درست است که غذا نداریم برای خوردن، اما امنیت که داریم!! «امنیتی ظاهری» که تفهمیم و یا شاید تحمیق شدند که الا و لابد جای دیگر نیست و مختص همینجاست!! اصلا خوب شد نهی شدیم که بیرون نرویم وگرنه کشته می‌شدیم! بماند که قاتل‌های چکمه‌پوش این جامعه هم مجازات نمی‌شوند! 

تا اینجا ذهنتان کجا رفت؟! بله! درست رفت...

حالا پینوکیو به این سیرک آمده و «بی‌عدالتی» و ظلم را دیده، او با مذاکراتش برخی از مسخ‌شده‌های روباه را با خود همراه می‌کند که گامی نو دراندازند و اصلاحات کنند. همه چیز آماده‌ است؛ جامعه معترض و شوریده و پینوکیویی که آمده تا قیام کند و «عدالت» برپا کند، غافل از اینکه بقول روباه مکار «دنیا دار مکافات است»! 

پینوکیو حرف‌های خوبی می‌زند، اما از آن دست حرف‌هایی که یحتمل خودش هم نمی‌فهمد! او ثروت ارثیه‌اش را برای هزینه‌های سیرک، تامین سفره و به پای راضی کردن این و آن و چرب کردن سبیل‌ها و از همه مهمتر؛ تشکیل «کمیسیون‌های» زیادی که تعدادی حال به‌هم‌زن و مسخره‌اند (مانند کمسیون تشخیص‌ها و نظارت‌ها)، مصرف می‌کند!!

نتیجه می‌شود شکست و روز از نو و روزی ازنو! انگار که چاره‌ای برای «استبداد» نیست و «روباه مکار» دوباره می‌آید و پینوکیوی ساده‌لوح با نیرنگ او کشته می‌شود.

چه بر سر جامعه سیرک می‌آید؟! «فروپاشی تدریجی» از درون و ترک «جغرافیای کوفتی».

«جغرافیای کوفتی» تعبیر خودم نبود! دخترکی با چمدان می‌خواهد پا در مرزهای «آزادی» بگذارد و می‌گوید من نمی‌توانم بمانم و بجنگم و مال جنگیدن در این «جغرافیای کوفتی» نیستم و می‌رود...

آنها هم که ماندند یا «فاسدند» و یا دست آخر تقدیرشان «نابودی‌ست».

هنرنمایی گروهی پربازیگر با بازی‌هایی نسبتا خوب، گریم‌ها و لباس‌هایی احتمالا گران، طراحی حرکات قابل قبول و نور و موسیقی خوب اما با صدایی اذیت کننده و متنی ضعیف، همه و همه برای انتقال این محتوا به مخاطب ایرانی!!زیبا نیست؟!

«همجنس‌گرایی» را فراموش کردم بگویم! که ما در فیلم‌ها و پویانمایی‌ها و خیابان‌های دنیای غرب در پی‌اش می‌گردیم و ناسزایشان می‌گوییم که از بد ماجرا همینجا بغل گوشمان، جلوی «چشمان مدیران» در حال تبلیغ‌ش هستند!! گویی که می‌خواهند فروپاشی جامعه نمادین سیرک را عینیت ببخشند! 

ماجرا این بود که پینوکیو در ازای فاش کردن راز ژپتو، از دونفر از اعضای سیرک خواست که رازی از خودشان را فاش کنند و آنان عنوان کردند که ما باهم...

دلالتی که متاسفانه دو «دختر مکشفه» داخل سالن در کنار دستم را هم به وجد آورد و بر آن صحه گذاشتند...

لابد تعجب می‌کنید از یله و رها بودن عرصه نمایش و مسئولانی که یا خوابند یا نمی‌فهمند و یا خود را به خواب زده‌اند که چنین نمایشی مدت طولانی‌ست که اجرا می‌شود!...جالب آنکه بخاطر سلبریتی نبودن گروه و اجرای خوبشان تقدیر هم شدند!!! و در ادامه هم شاید بشوند...