نرجس احمدی /لیست بلندبالایی از مشکلات جامعه زنان قرار است در «شوهر ستاره» ردیف شود پیش چشم تماشاچی، بدون واکاوی و پرداخت مناسب و از میان همهی آن بدبختیهای پیشِ روی زنِایرانی قرار است مادر نشدن را البته با سطحیترین نگاه و دمدستیترین شیوهی ممکن، درمان کند! از اولین سکانس تا آخرین سکانس در فیلمنامه به مسئله اسیدپاشی، خشونت علیه زنان در جامعه، سنتهای غلط علیه زنان، خیانت مردان، آزار زنان، غیرت و تعصبِ کور، بددلی و شکاکی مردان، صیغه کردن مردان متاهل و متدین، هوسبازی مردان، فوتبال زنان، معضل کار زنان سرپرست خانوار، مشکل اشتغال و مسکن زنهای بیسرپرست، سیگار زنان، یائسگی، بیماریهای زنانه، نوازندگی و خوانندگی زنان، جبر پدرانه، دیکتاتوری مردان، نگاه ابزاری مردان به زن و... اشاره میشود.
نویسنده گویی قسم خورده ظلمی را از قلم نندازد و آنچه بالاتر ذکر شد اگر احتمالاً کم و کسری دارد بگذارید به حساب کمحافظهگی نگارنده!
«شوهر ستاره» را فریبا نادری با یک گریم خوب و ظریف در قامت یک زنِ بیوهی بدبخت که به ناحق مُهر اجاقکوری به پیشانیاش زدند بازی میکند؛ او یک تنه زحمت کشیدن فیلمنامهای که در گل فرو رفته را میکشد تا داستان به سرانجام برسد!
خوب از پس نقشش برآمده، نقش یک زنِ بدبختِ بیکس و کار که تصمیم گرفته بالاخره بهطریقی حق خود را از دنیا و تقدیرش پس بگیرد!
زنی که عشق به مادر شدن و دست و پا زدن برای رسیدن به این غریزهی زیبا را در او به شکلی باورپذیر میبینی.
در ۳۸ سالگی دچار یائسگی زودرس شده و فرصت اندکی برای مادر شدن دارد که با یونس راننده تاکسی اینترنتی آشنا میشود و...
و یونس، یونس را که حامد بهداد با کمترین مایه گذاشتن از هنر بازیگری خودش بازی میکند، او مردیست که هربار تصویرش رو پرده میافتد، همزمان صدای اذان پخش میشود یا تصویر گنبد مسجد و امامزادهای! تهریش دارد، ژولیده است و بوی عرق میدهد، پیراهن گشادش را روی شلوار نخیاش میاندازد، نه محبت کردن بلد است و نه ابراز علاقه و نه حتی حرف زدن.
و این تندیسِ بوگندوی مذهبی پدری بوده که دست روی دختر نوجوانش بلند میکرده و او را در زیرزمین خانه زندانی که مبادا سراغ عشق و علاقهاش فوتبال، برود!
یونس نماد تمام عیار یک مرد سنتیِ مذهبیست که فیلمساز بنا دارد مقابل مخاطب ترسیمش کند، تصویری بهغایت ناجوانمردانه و برخواسته از عناد با دین و مذهب!
«شوهر ستاره» از هیچ ایدهای برای به زبان آوردن معضلاتی که ممکن است زنان در ایران با آن مواجه باشند، صرفنظر نکرده؛ از تیتر خبر روزنامهای که کف خیابان افتاده و خبرش خشونت علیه زنان در لایههای جدید است تا دختر دانشجویی که پنهانی از پدرش از قوچان آمده تهران هنر بخواند و در خیابان ساز میزند، از پادکستی که درباره مهاجرت از ایران حرف میزند تا چپاندن برنامه تلویزیونی مهدی نصیری و دفاعش از بیحجابی مریم میرزاخانی که دلیل مهاجرتش بوده! وسط داستان فیلم.
خلاصه که کارگردان آمده بود با شوهر ستاره استفراغات ذهنی خود را روی پرده بالا بیاورد تا تماشاچی بعد از تماشای فیلم شاکی از این باشد که چرا یک مرد خوب در فیلم نبود و چرا اینقدر مردان را پست و رذل نشان داد و چرا زنها را اینقدر بدبخت و بیچاره؟!
این کجا و زن ایرانی کجا؟
این تصویر غلط و معیوب از کدام نگاه مریضی نشأت گرفته که در سراسر یک فیلم نسبتاً طولانی تو حتی با یک مورد انسان درست شبیه همهی زنان و مردانی که در زندگی شخصی و اجتماعیات با آنها تعامل داری، مواجه نمیشوی؟!
شاید اگر فیلمنامهنویس و کارگردان تمرکز خود را تنها روی موضوع اهمیت مادری و تهدیداتی که این فرصت بینظیر و باارزش را تحتالشعاع خود قرار میدهند میگذاشتند؛ «شوهر ستاره» بسیار بهتر و موفقتر میبود در ادای دین به زنان این سرزمین.
مخصوصاً وقتی که برای خیلی از دختران و زنان این سرزمین، مادر شدن آخرین اولویت است و زمانی به اشتباهشان در اولویتبندی و برنامهریزیِ رسیدن به آرزوهایشان پی میبرند که فرصت جبران نیست!
«شوهر ستاره» با یک پایان بازِ شوکه کننده به هر تقریر روایتگرِ زنی بود که تصمیم گرفت در این جهانِ یکدست سیاه، مقابل تقدیرش بایستد و تکلیفی مطابق میل خود برایش تعیین کند، ستارهی داستان تصمیم گرفت حقش را از این دنیا بگیرد!
و البته اینکه چه مسیری را انتخاب کرد و آیندهای را که برای خود رقم زد چقدر سازگار با حقایق زندگی بود را باید به سلیقه و درک مخاطب از عالم واگذار کرد.
مهمترین سوال از فیلمساز این است که با روایتِ زندگیِ ستاره، چه نسخهای را برای معضلی که پیش روی زنانِ رو به میانسالیِ تنها ارائه داده؟
فیلمسازی که مدعیست بنا داشته به مشکلات جامعه زنان بپردازد، از میان انبوه مواردی که پایشان را وسط فیلم کشیده به کدامیک توانست پرداختِ قابل قبولی داشته باشد؟!
جای تعجب دارد که چرا مردان قیام نمیکنند 😂