معصومه عمرانی /نام فیلم را که میشنوی با خود میگویی لابد با یک فیلم درمورد شکار و طبیعت طرفم، توضیح کوتاه فیلم را که میخوانی کنجکاو میشوی بنشینی پایش تا ببینی چه تصویری از پهلوی ارائه داده. بعد از تماشای تاکسیدرمی حس خوشایندی داری از اینکه در این آخر هفته پر دود و دمِ تهران، اندکی مهمان طبیعت بکر و زیبای فیلم شدی که هنرمندانه تصویر شده بود، بدون آنکه در جریان فیلم هرزگی دیده باشی... موضوعی که بیش و پیش از پرداختن به خود فیلم از ذهن میگذرد این است که تاکسیدرمی اگر چند شخصیت نوجوان میداشت میتوانست فیلم خوبی برای گروه سنی کودک و نوجوان باشد.
نحوه روایت داستان، شخصیتپردازیها، پیامهای آشکار و نهان، در کنار موقعیتهای هیجانی و طنزِ متناسبِ کودکان و نوجوانان، خوشایند این گروه سنی بود و قطعا بیش از بزرگسالان آنان را جذب میکرد.
اگر صحنههایی چون مواجهه با خرس -که به حق فیلم را نامزد جلوههای ویژه کرده- بیشتر تکرار میشد میتوان ادعا کرد با یک فیلم پرکشش برای کودک و نوجوان مواجه بودیم.
البته این بدان معنا نیست که تاکسیدرمی نتوانسته به مذاق مخاطب عام خوش بیاید، نشان به آن نشان که همان پایان فیلم که هنوز تیتراژ بالا نیامده از خودت میپرسی؟ "من" با چه چیز انس گرفتهام؟ شبیه چه چیز شدهام؟
اگر مثل عبدالرضای فیلم آنقدر به ندیدن و نشنیدن اصرار کنم که کر و کور شوم چه؟
اصلا همین حالا چشم و گوشی دارم؟!
کلمه انسان ریشه در اُنس و نِسیان دارد؛ با هرچه انس بگیری کمکم شبیه آن میشوی، چنانچه عبدالرضای داستان شبیه تاکسیدرمیهای خانهاش شد!
همراه شدن پایان قصه با پیامِ گفتاری آن میتواند به عمیقتر شدن آن در ذهن مخاطب کمک کند.
عبدالرضا برادر ناتنی محمدرضا پهلوی است که همیشه سودای حکومت پس از او را در سر میپروراند، او نیز همانند برادر و پدرش ظلمهایی به مردم کرده و تلاشش برای فرار از ایران ماجراهایی را رقم میزند.
همراه شدن تصویر رضا شاه با عبدالرضای مفلوک از ابتدا تا پایان فیلم، کنایه خوبی به فلاکت این خانواده در عین ادعاهایشان میزند. در جریان فیلم نیز به ظلمهای این خاندان و خروش انقلابی مردم اشارات درستی میشود.
صحنه پایانی فیلم خواسته یا ناخواسته، تداعیکننده آیه "صم بکم عمی فهم لایعقلون" است، بارها و بارها به عبدالرضا تذکراتی داده شد، اما او آنها را نادیده گرفت و درنهایت کر و کور شد.
خدمترسانیِ بی چون و چرای عبدالرضا به دو نیروی موصاد در ازای وعده فراری دادن او و بردنش به تلاویو و نقض عهد آنها از نکات دیگر فیلم بود؛ عبدالرضا درطول فیلم بارها خود را پادشاه تصور کرده بود، اما آنها نهایتا یک گوزن را به او ترجیح دادند! اگرچه عهدشکنی آن دو مشخص شد، اما نسبت این موضوع به یهود و اسرائیل، به شکل خاص و مصداقی، از فیلم برداشت نمیشد.
صحنه تاجگذاری عبدالرضا و تشویق شدن توسط حیوانات هم مرا به یاد آیه "اولئک کالانعام بل هم اضل" انداخت، آنجا که با خود میاندیشی خدمت به این قوم پست اگر حتی پادشاهت هم کند، پادشاه حیوانات خواهی شد! آنان که انسانیت را در خود کشتهاند.
درمجموع میتوان تاکسیدرمی را فیلم خوبی ارزیابی کرد که مخاطب خود را بهدرستی نمیشناسد، به همین دلیل در مرز حوصلهسربر بودن و جذابیت و بیمحتوا بودن و آموزندگی حرکت میکند.
این موضوع وقتی پررنگتر خواهد شد که متوجه شوی مقصود محمد پایدار و تیم همراهش، اشاره به تلاش اسرائیل برای جمعآوری گوزنهای زرد خالدار در فلسطین اشغالیست، چرا که آن را متعلق به هویت خود میدانند!
اگر به این نکته اشاره میشد که دلیل انتخاب گوزن زرد خالدار ایرانی دقیقا چه چیز بوده و موضوع کمک به ساخت هویت جعلی برای صهیونیزم است، سازنده بهتر به هدف درست و بلندی که از ساخت فیلم دنبال میکند میرسید.
ترغیب شدم فیلم رو ببینم. واقعا خاندان پهلوی انگار یه چیزی کم دارن😁 خدا عاقبت مارو خیر کنه