نرجس احمدی /«مرد آرام» روایت کودک‌همسری‌ست و اینبار داستانی از دیار افغانستان، دخترک نوجوان مکدری که محیای عروسی‌اش می‌کنند و زمان پیرمرد ریش و مو سپیدی که دوستانش او را محیای دامادی؛ نوبهار را شوهرخاله‌اش در قبال دریافت هزینه‌ای به تهران می‌آورد و همانجا در ترمینال به نکاح زمان در می‌آورد و باقی ماجرا... داستان آرام پیش می‌رود، قدم‌ها آرام است، دیالوگ‌ها آرام و کوتاه اما دلزده‌ات نمی‌کند وقتی می‌دانی پای فیلمی نشسته‌ای که از نامش پیداست نباید توقع هیجان و فراز و فرودهای چندانی از آن داشته باشی.

روایتِ دخترک مظلوم و غمگینی که شیفته‌ی درس خواندن است و به جرم یواشکی مدرسه رفتن، شوهرخاله‌اش او را با پول معامله و شوهر داده، قرار ازدواج با پسر جوانی از قومش را بهم زده و او را راهی غربت و وادار به ازدواج با کسی که جای پدر یا پدربزرگش را دارد کرده است.

و این اقبالِ نوبهار است که به خانه‌ی زمانی آمده که از نمازش پیداست شیعه است و با ترس و دلِ ناراضیِ نوبهار کنار می‌آید تا دل‌خور‌تر ازین نشود.

برایش دفتر و کتاب می‌خرد و او را به خانم مدیری می‌سپارد که نزدش درس یاد بگیرد تا مادر بهتری شود، همسر بهتری شود و...

و نوبهار آن‌جا مشق اعتماد به نفس و امید می‌گیرد، خانم مدیر به او ساعت مچی‌اش را هدیه می‌دهد تا زمان را به او هدیه کند و ارزشمند بودن زمان را به او یادآوری، زمانی که یادآور گذشته، آینده و خاطرات اوست. 

به او می‌گوید آن‌چیزی که به تو قدرت و استقلال می‌دهد آگاهی‌ست.

زمان وقتی متوجه قرار نامزدی نوبهار و پسری که به‌دنبالش تا ایران آمده در گذشته می‌شود باز هم با دل نوبهار راه می‌آید و می‌گوید در سنت ما طلاق جایز است اگر هنوز دلت پیش اوست طلاقت می‌دهم که پیش او بروی؛ نوبهار اما ظاهراً دل در گروی پیرمردی بسته که به عقاید و سلایق او احترام می‌گذارد و با او همدلی و همراهی می‌کند.

زمان اما در نهایت از پسرک عاشق زخمی کاری می‌خورد و نیمه‌جان نوبهار را به خانه خانم مدیر می‌سپارد و می‌رود.

و داستان آن‌طور که نباید با پایانی باز مخاطب را روی صندلی سینما رها می‌کند...

بازی مهدی هاشمی ستون و نقطه قوت فیلم است، شمیلا شیرزاد هم خوب از پس نقشش برآمده و شخصیت باورپذیری را ارائه می‌دهد؛ فیلم‌نامه قدرت همراه کردن مخاطب را دارد و احساسات مخاطب را درگیر می‌کند، دلسوزی، ترحم، خشم یا حتی تنفر از قومیتی را!

به‌هرحال بهنوش صادقی به‌عنوان تنها زن کارگردان جشنواره امسال، دست روی موضوعِ همراه‌کننده‌ای گذاشته است.

«مرد آرام» در نگاه اولیه ساده و روان و خودمانی‌ست و به دل می‌نشیند اما همین «مرد آرام» با بی‌رحمی تمام از روی مردِ افغان رد می‌شود! پیر و جوان و ساکن افغانستان و مهاجر ایرانی ندارد، آن‌ها همه دگم هستند و سدی محکم مقابل رشد و آگاهی زنان؛ حتی این مردِ آرام داستان که در انتها اعتراف میکند به اندازه موهای سر آن پسر قتل کرده!

با اتکا به آمار قابل تأمل مهاجر افغانستانی در ایران، پدیده مهاجرت مردمان این سرزمین را یک چالش فرهنگی مخاطره‌آمیز تصویر می‌کند.

کودک‌همسری را تقیبح کرده و در لایه‌های پنهانش آن را محدود به خارج از این مرز و بوم نشمارده.

لحظه‌ی درخشانِ نقش زمان، آن‌جا که پیشنهاد جدایی و پیِ دلش رفتن را می‌دهد پای اختلاف مذهب را وسط می‌کشد و ناخودآگاه در دل شیعه با سنی بذر نفاق می‌کارد.

با خلق و پرداختِ شخصیت خانم مدیر، زنِ ایرانی را منجی و دستگیر زن ناآگاه و مورد ظلم واقع‌شده‌ی افغان نشان می‌دهد.

و با آن پایان‌بندی بازِ بی‌انصافش، زن افغان را خودخواه، بی‌چشم و رو و نمک‌کور!

در یک کلام «مرد آرام» روی پرده آمد برای رد شدن از روی اهالی افغانستان!