نرجس احمدی /سکانس منتشر شده در فضای مجازی از رقص پارساپیروزفر(بهنام) و احترام برومند(مادرش) که البته در نسخه‌ی شبکه نمایش خانگی حذف شده بود اما آن‌قدر در فضای مجازی بازنشر شد که تقریباً هیچ نگاهی از تماشای آن درامان نماند! این تابوشکنی فیلم‌ساز هرچند بیشتر به تله‌ای برای جذب مخاطب شبیه بود اما در قسمت‌های بعدی با پاگذاشتن روی مرزهایی چون گفتگوهایی درباره‌ی سطح رضایت و لذت در روابط جنسی و زناشویی، سطح و نوع ارتباط زنان و مردان داستان باهم مانند ارتباط بهنام و زن همسایه و توجیهات نامتعارفِ بهنام از آن، ارتباط معنادار هدی زین‌العابدین(ماهی) با همکلاسی سابق دانشگاهش که از قضا عاشق دل‌خسته‌ی او بوده و هست و ماهی در ظاهر هیچوقت آن معشوقه بودن را گردن نگرفت، بوسیدن و لمس نامحرم و... تقریباً جای تردیدی باقی نمی‌گذاشت که خط سیر فیلم‌ساز در ادامه کارهای قبلی او؛ همچون «تی تی» و «زالاوا» و..است.

درانتها۱

آیدا پناهنده اگر بنا را بر این می‌گذاشت که با شکستن تابوی صحبت کردن درباره‌ی رضایت جنسی در روابط زناشویی و روابط عاطفی زوجین پس از گذر زمان، به آسیب‌شناسی یک گره بزرگ در روابط خانوادگی بپردازد قطعاً بسیار موفق می‌شد.

این مشکل آن‌قدر با اهمیت است که بشود ساعت‌ها به آن پرداخت و از دل روایت یک زندگی آن را آسیب‌شناسی و درمان کرد و در نهایت به نسخه‌ای منسجم برای درمان آن در زندگی‌های مشابه دنیای واقعی رسید.

اما حیف و صد حیف که «در انتهای شب» فقط پنجه به دلایل طلاق کشید و بیشتر حول حواشی‌ای مثل نوع روابط زن و مرد و جدال سنت مدرنیته گشت و ابدا تا آخر سریال راه اصلاح و درمان و جبران را به مخاطبش نشان نداد!

در ابتدا تصورت از داستان، تماشای زندگی رو به پایان زوجی‌ست که زندگی خود را با عشق آغاز کرده‌اند و الان با وجود یک بچه به بن‌بست رسیده‌اند؛ اما طلاق در یک قسمت و خیلی یک‌هویی اتفاق می‌افتد! بدون پرداختن به دلایل طرفین، بدون افت و خیزها و بالا و پایین‌هایی که عموماً در تمام زندگی‌ها پس از شنیدن کلمه‌ی "جداشیم" رخ می‌دهد.

اصلا مخاطب متوجه نمی‌شود دلیل اصلی این جدایی چیست؟ مسائلی که در خیلی زندگی‌ها جریان دارد؟! اگر این‌طور باشد که باید نود درصد متاهل‌ها از هم جدا شوند!مخاطب تنها کش و قوسی که از ماجرای طلاق می‌بیند، معطلی در محضر و حواشی ناملموس آن از تذکرات محضردار و دستیارش تا گل‌های مریم مهریه‌ی ماهی‌ست. انگار مخاطب چاره‌ای ندارد جز این‌که در شوک طلاق باقی بماند و منتظر اتفاقات بعد از طلاق بنشیند پای سریال.

هرچند نارضایتی زن و شوهر از روابط زناشویی‌شان و از اولویت خارج شدن محبت و ابراز علاقه به یکدیگر را بانی فصل جدایی خود ارائه می‌دهند اما بیننده ماجرای طلاق را بیشتر از هرچیز وابسته به مسائل اقتصادی می‌بیند! گویی این مشکل بزرگ عنوان شده در زندگی ماهی و بهنام صرفا برای تیز کردن گوش مخاطب و نشاندنش پای قسمت‌های بعدی به نمایش درآمد، دعواها و نارضایتی‌ها بیشتر بابت فشار اقتصادی ناشی از خرید خانه در یک منطقه‌ی حاشیه‌ای است که روی سایر مسائل روحی زن و شوهر تاثیر گذاشته، خستگی بی‌اندازه و ضعف اعصاب از سر و روی ماهی و بهنام داستان می‌بارد، آن‌ها جدا می‌شوند بدون حل مسئله یا حتی پاک کردن صورت مسئله! بعد از طلاق اقساط خرید خانه هم‌چنان ادامه دارد، قهوه‌ساز برقی و چک‌های ماشین بهنام هم به آن اضافه می‌شود! حتی مسیر خسته‌کننده و طولانی محل کار بهنام از خانه تغییری نمی‌کند که بهنام قصد تجدید فراش با زن همسایه به سرش می‌زند!

این وسط تنها حرکت بهنام برای تقویت اوضاع مالی‌اش فروش باارزش‌های منزل است!

از آن طرف ماهی از محل کار خود مرخصی می‌گیرد و سراغ هم‌کلاسی سابقش می‌رود که می‌تواند در همکاری با او درآمد بسیار بیشتری کسب کند و آینده‌ی روشنی را برای خود و پسرش متصور شود!

هم‌کلاسی عاشقی که علاوه بر حمایت مالی، حمایت عاطفی از او را در چالش‌های پیش‌روی ماهی می‌بینیم. ماهی بعد از طلاق به خانه پدری برگشته، علیرضا داوودنژاد پدری که طلاق را ننگ می‌داند، برخورد تند و بی‌منطقی بابت طلاق با دخترش دارد! آن‌قدر دیکتاتور معرفی می‌شود که ماهی یواشکی از پدرش طلاق گرفته و بعد ازینکه کار از کار گذشته سراغ پدر می‌آید.

پدری که پس از مرگ همسرش در جوانی، علارغم زیرآبی‌هایی که اعتراف می‌کند به‌خاطر جوانی‌ش داشته است، هیچوقت ازدواج مجدد نکرد و بالای سر دخترها نامادری نیاورد اما، آن‌قدر قلدر بود که نگذاشت ماهی بازیگر شود یا حتی وقتی او بعد از طلاق شبی دیر به خانه برگشت، با بداخلاقی دخترش را از خانه بیرون کرد! کاری که حداقل از یک پدر ایرانی بسیار بعید است اما انگار تخریب پدر سنتی پایان ندارد! 

دخترت را از خانه برانی و آواره‌ی خیابانی کنی که بابت وهمی که از شب ماندن دخترت در آن داشتی قانونِ 'شب‌ها زود به خانه برگرد' را برایش وضع کردی. اساساً مردهای در انتهای شب همگی بدمن‌هایی هستند که نمی‌شود روی‌شان مهر تأیید زد و دلگرم‌شان شد!

پدرماهی را که پیشتر نقد کردیم؛

بهنام اما، گردن‌نگیرترین شخصیت سریال که با کلیدواژه‌ی "مقصر تویی" تمام غلط‌های زندگی‌ش را لاپوشانی می‌کند! 

لذت ندادن به همسرش را در تخت‌خواب، آینده‌نگری و برنامه‌ریزی نداشتنش برای اوضاع اقتصادی زندگی، برنامه‌ی غلط حضانت پسرشان، ضعف‌های شغلی، وارد رابطه شدن با ثریا(زن همسایه)، گردن نگرفتن احساسات درهم فروریخته‌ی ثریا بعد از یک شب رابطه، حمایت نکردن از ثریا دربرابر همسر سابقش، راضی شدن به تهمت رابطه‌ی نامشروع داشتن ماهی و همکلاسی‌ش برای گرفتن حضانت رایان و... همه و همه را تقصیر ماهی می‌داند و هر رفتار غلطش را عکس‌العملی دربرابر اشتباهات ماهی!

به‌سادگی چندروز بعد از طلاقش ثریا را به بهانه هم‌بازی‌شدن بچه‌هایشان به حریم خانه و میزشامش راه می‌دهد، با او ارتباط چشمی و کلامی و پیامی برقرار می‌کند و اجازه می‌دهد خودش و آن زن به سرعت درگیر مسائل عاطفی شوند، یک شب با او صیغه‌ی محرمیت می‌خواند و صبح فردا مثل دستمالی چرک با توجیهات احمقانه او را پس می‌زند! دربرابر ناراحتی و عصبانیت وحشتناک همسر سابق و شکاک ثریا آن‌طور که باید از حیثیت ثریا دفاع نمی‌کند و با رفتار منفعلانه‌اش تهمت‌های آن مرد درباره‌ی ثریا را دامن می‌زند و او را آواره و رسماً آینده‌ی ثریا را تباه می‌کند!

مادرش را خانه‌سالمندان گذاشته و بجای رسیدگی‌های مکرر، رابطه‌اش با مادر تنها به سرزدن‌های در مقاطع حساس زندگی خودش و به رقصیدن با مادر و نوازش او خلاصه می‌شود.

همسر ثریا(امیر) مرد غلط‌تر از بهنام دیگر این سریال است، مردی سنتی و به غایت بددل، شکاک و بسیار بی‌منطق که رفتارهای غیرانسانی و غیرقابل تحملش علت جدایی ثریا از اوست و حالا بعد از بو بردن از رابطه‌ی بهنام و ثریا، با سنگدلی تمام دخترش را از ثریا پس می‌گیرد و ثریا را در غم دوری از دخترش نابود می‌کند و همه‌ی این‌ها را بگذارید کنار اینکه او تنها مرد نماینده‌ی مرد سنتی در سریال است، مردی که روی زنش غیرت دارد!

کارگردان و نویسنده، هم‌کلاسی عاشق‌پیشه‌ی ماهی(رضا) را هم خوب نمایش نداده‌اند، پسری که با گذشت چهارده‌سال هنوز نتوانسته دوباره عاشق شود؛ درست شبیه یک گرگ، مترصد فرصت است تا با طلاق ماهی دوباره به او نزدیک شود و او را با شغل جدید و پول، چیزی که علت طلاق ماهی بود تطمیع کند تا بتواند حواس معشوقه‌ی قدیمی خود را از بهنام پس بگیرد، اما وقتی ماهی را هم‌چنان حواس‌پرت زندگی قبلی و مردی که از او جداشده می‌بیند با سنگ‌دلی او را اخراج کرده و از حاشیه‌امنی که برایش درست کرده بود بیرون می‌اندازد.

زن‌های داستان آیداپناهنده هم چندان تعریفی نیستند؛ ماهی؛ زن مدرن داستان؛ کنترلگر، وسواس، منجمد در نقشِ یک زنِ همیشه‌مادر برای پدر و همسر و پسرش، به شکل بیمارگونه‌ای حساس نسبت به سلامت و آینده‌ی پسرش، طوری که پسربچه را درگیر دکتر و دارو و روان‌شناس کرده!

زنی که از استاد دانشگاهش یک همسر کودک‌صفت ساخته، نقش همسری خود را در پس نقش مادری گم کرده و با وسواس‌های بیش‌از حد تمام بار آینده‌نگری را در زندگی خود به‌دوش می‌کشد و سرآخر از این ریاضت خودخواسته عاصی شده و از زندگی می‌برد! و آن‌قدر در مدیریت ناراحتی‌ها و هیجاناتش وحشی‌ست و آن قدر خشم درون دارد که می‌تواند حتی مرتکب قتل شود!

و ثریا، زنی سنتی که انگار در سریال تصویر شده بود تا بگوید خوب بودن، خنگ و بی‌شیله‌پیله بودن، ساده بودن، فداکار بودن، مهربان بودن، مظلوم بودن، دست‌پخت خوب داشتن و حتی پایبند بودن به اصول شرعی در برقراری رابطه آن‌هم با نمادِ درخواست محرمیت؛ همه و همه می‌تواند از تو یک زن قربانی بسازد که به‌قول خودش مثل یک زالو مدتی حال‌خوب‌کن باشی و بعد به‌راحتی دور انداخته بشی!

ثریا و همسرش نماد یک زوج سنتی هستند و ماهی و بهنام نماد یک زوج روشنفکر و مدرن، مسیر هردو زندگی از طلاق می‌گذرد اما در انتهای سریال می‌بینیم عاقبت زندگی ماهی و بهنام چیزی جز جدایی از جنس جدایی امیر و ثریاست.

اما غرض‌ورزی فیلم‌ساز در مقایسه رابطه‌ی بدون چارچوب ماهی و هم‌کلاسی سابقش بعد از طلاق و رابطه‌ی منتج به محرمیت بهنام و زن‌همسایه بعد از طلاق، آن‌جا توی ذوق می‌زند که ماهی در دیالوگی که ظاهرا قصد همراه کردن مخاطب را با چنین تفکری دارد ادعا می‌کند که بعد از طلاق درگیر رابطه نشده!

آیا نشست و برخواست با مردی که تمام حواسش معطوف به ماهی و تجدید خاطرات دوران دلبستگی‌ش است و مدام نمایش محبت و لطف‌های بی‌اندازه‌اش را به ماهی می‌بینیم؛ افتادن در چاله‌ی رابطه‌ای نیست که ماهی خود را از آن مبری می‌بیند؟!

در تعریف ماهی آیا رضا فقط نردبان ماهی‌ست برای رسیدن به اهداف مالی‌ش یا عنصری برای به جوش آوردن غیرت بهنام؟ نکند این رابطه را ماهی می‌خواهد با ادعای یک همکاری ساده بودن ماست‌مالی کند!

در انتهای شب شاید به‌نظر روایت دوران پس از جدایی یک زوج باشد، زوجی که در انتها ظاهرا به توافق برای بازگشتن به زندگی قبلی خود می‌رسند؛ و یا شاید به رابطه‌ای مجزا از شرع و قانون!!

اما در کش و قوس روزهای پس از جدایی، جز اینکه دنیای بیرون از زندگی متاهلی‌مان سیاه‌تر از دوران متاهلی‌مان بود چیزی عاید بیننده نمی‌شود، نه‌تنها دو کاراکتر زن و مرد تغییر رو به اصلاحی ندارند که روز به روز مرتکب خطاهای بزرگتری می‌شوند و از اخلاق دورتر!

یکی از دلایل نارضایتی مرد از همسرش قبل از جدایی توجه بی‌اندازه‌ی همسر به فرزندشان شمرده می‌شود، این درحالی‌ست که بعد از جدایی ماهی اشتباه‌ترین تصمیمش وضعیت حضانت فرزند است، رایان طعمه‌ی انتقام و لجبازی بین والدین شده بیشترین آسیب را می‌بیند!

درانتها۲

سکانس نهایی سریال، صحبتی میان بهنام و ماهی‌ست نویدبخش بازگشت به زندگی مشترک؛ اما دقیقاً چه اتفاقی باعث شد این دونفر تصمیم خود را برای ادامه‌ی زندگی تغییر دهند؟!

آیا به لحاظ عاطفی از هم جدا نشده بودند؟! خیر، در این صورت ارتباط‌شان با زن همسایه و هم‌کلاسی سابق ارتباطی خیانت‌گونه بوده!

آیا معترف به اشکالات رفتاری خود شدند و درصدد اصلاح خود برآمدند؟! خیر، انقلاب و تحولی به‌نظر نمی‌رسد!

آیا مشکلات بیرون از زندگی مشترک را بیشتر از مشکلات زن و شوهری‌شان دیدند؟!

انتهای سریال، مخاطب تنها به این دل‌خوش است که حیف می‌شد اگر این دو صورت زیبا از هم جدا شوند، بهتر است در کنار هم بمانند برای تداوم نسل رایان‌های جذاب! برگشتی احساسی که با خاطره بازی سکانس‌های جوانی تایید می‌شود، مخاطب را هم درگیر حیف بودن این طلاق می‌کند.

بیننده شاید آخر این سریال بگوید؛ اصلا چرا این‌ها از هم جدا شدند، یک جدایی گنگ و یگ بازگشت گنگ‌تر! بهنام و ماهی هرگز نتوانستند دست مخاطب را در هم‌زادپنداری تا انتها بگیرند، هر بیننده‌ای شاید در ابتدا می‌توانست حق را به یکی از طرفین بدهد و او را تایید کند اما هرچه سریال پیش می‌رفت کنش‌های دور از انتظار و غیر معقولی از بهنام و ماهی سرمی‌زد که بیننده را مجاب می‌کرد تنها واکنشش، 'بذار ببینم آخرش چی میشه' باشد!

به هرحال فیلم‌ساز از ضعف فیلم‌نامه پناه به پخش سکانس‌های پرحاشیه برده و داستان بدون فراز و فرود و بی سر و ته خود را با انتخاب دو چهره‌ی جذاب و دو سه سکانس منشوری خوب به خورد مخاطب داد، کاری که اگر این دوبازوی حاشیه‌ساز را نداشت احتمالا مثل خیلی سریال‌های آبکی و ضعیف چندان ارزش دیدن نداشت! حتی تلاش پناهنده در گنجاندن طعنه کنایه‌های سیاسی و تکه پراکنی، دیالوگ‌های معنادار بنک‌دار و... ارزش چوب در لانه‌ی زنبور کردن را نداشت و فیلم را به سمت یک درام اجتماعی هم سوق نداد!

اگر پناهنده همان علت اولیه مطرح شده برای طلاق، یعنی سردی روابط زناشویی با وجود گذشت چندین سال از زندگی مشترک، چگونگی رابطه درست، حل این مشکل و تبیین آن را درست بررسی می‌کرد؛ اصلا اگر موضوع و دغدغه فیلم‌ساز این مسئله بود قطعاً ارزش تابویی که شکست را داشت.

چون مسئله، مسئله‌ی کوچکی نیست و مبتلا‌ به دارد، اما اینکه تابویی را بشکنی اما در پسِ آن حرفی نباشد و تنها راهی برای دیده شدن باشد، این غلط است...

کاری که این فیلم کرد!