نرجس احمدی /تینا پاکروان برای تحریف تاریخ اینبار پس از تجربهی موفقش در «خاتون» نمیتوانست تنها یک درام عاشقانه را در بستر تاریخی دستساز و جعل شده در ذهن مخاطبِ جوانِ تاریخ نخواندهاش تثبیت کند. او سریالی ساخت که برای دیدهشدنش نیاز به ترفندهای فضای مجازی داشت؛ در آغاز از سروش صحت کمک گرفت و از تریبون برنامهی گفتگومحور او «تاسیان» را معنی، تعریف و معرفی کرد.
از آنجایی که قبل از او آیدا پناهنده تنها با انتشار سکانسهای حذف شده از نسخهی نمایشی رقص دونفرهی مادر و پسری سریال «در انتهای شب» توانست بهخوبی در فضای مجازی دیده شده و مخاطب را به طمع تماشای تابوشکنیهای بیشتر پای سریال بکشاند؛ پاکروان هم رقص را چاشنی همان یکی دو قسمت اول کرد و با طراحی لباسی پاستیلی و جسورانه، با کلاهگیس و موهایی که به ضرب و زور کلاه و نیمچه لچکی بخشی از آن در سر پوشانده شده بود قبح اینمدل پوشش و حتی عرقخوریهای مکرر را هم در شبکه نمایش خانگی شکست و کنجکاوی مخاطب را بهخود جلب کرد!
از طرفی تبلیغات کذاییِ گستردهای در شبکه اجتماعی ایکس و اینستاگرام راه انداخت و کاربران شاخصی را به صف کرد برای هشتگ کردن «تاسیان»، آش آنقَدر شور بود که صدای مخاطب این شبکهها از تعریفهای تکراری پروژهبگیران تبلیغاتی درآمد و کاربرانی را که هیچوقت درباره فیلم و سریالی نظر نداشتند و حالا سکانس به سکانس تاسیان را میستودند، مسخره میکردند.
تینا پاکروان با ادعای روایت یک عاشقانه در بستر بخشی از تاریخ ایران سریال را ساخت، اما تاریخی که مطابقت با هیچکدام از منابع مستندِ مکتوب یا شفاهی نداشت؛ در تاریخی که پاکروان ادعای روایت آن را داشت، ایران سالهای منتهی به انقلاب قرار بود تصویر شود، دانشجویان، بازاریها، مذهبیها، کمونیستها، چپها، قشر کارگری، نظامیها، سرمایهدارن و ساواک آن بخش از جامعه بود که پاکروان در متن سریالش تصویرشان کرد.
عبوسی و بداخلاقی و ژولیدگی و دلمردگی سهم مذهبیها شد؛ کت شلوار و چهرههای کاریزماتیک، اتوکشیده و تروتمیز سهم ساواک.
خانوادهی شاد و بزن و برقص و مشروب و کافه و کنسرت هم سهم سرمایهدارن.
بله پاکروان حرفهای زیادی برای گفتن داشت که برای اخذ مجوز پخش گرفتن اثرش مجبور بود روایت نمادین را انتخاب کند، هرچند نمادهایی عریان و توی ذوق زننده که بسیاری اوقات متن فیلمنامه فدای پررنگ کردن آن نمادها میشد، برای سفیدکردن ساواک، سکانسهای اتاق بازجویی را چنان لوده و احمقانه تصویر کرده بود که انگار پنجاه سال به بالاهای ایران از دم یا آلزایمر گرفتهاند و یا مردهاند؛ انگار احدی از جوانان این مملکت پایش را در موزه عبرت نگذاشته!
پاکروان در تاسیانش روابط آزاد، خوشیِ زنها بعدِ کشیدن سیگار، رقص بعد از مستی، عاشقیکردنهای یواشکی و... را آنقدر دلچسب نشان میداد که انگار نسخهی آرمانی زندگی همین است.
این نسخههای خطرناک آنجا روی کریه خود را نشان میدهد که دختر داستان بدون اجازهی پدرِ محبوبش، پدری که همهی نیازهای عاطفی و مادی او را به بهترین شکل برآورده، با پسری که پدرش مخالف ازدواج با اوست از خانه فرار میکند و بیش از یک ماه در یک جای دور با او عاشقی میکند و از همه خندهدارتر اینکه پسر با جعل امضای پدر و درواقع با کلاه گذاشتن سر عاقد، دختر را عقد کرده و با او رابطه برقرار میکند!
این نقطهی تاریکی که پاکروان با وقاحت به آن ورود کرده و بعدتر با سکوت پدر و مادرِ مذهبی و علیهالسلامِ پسر و با غش و ضعفِ نزدیکان دختر صحهگذاری شرعی و عرفی میشود؛ یک سیلی بسیار بسیار محکمتر از سرو مکرر الکل، نوع ولنگارِ پوشش، دهنکجی به حجاب و دستمالی و تماسهای بدون محدودیت بازیگران جنس مخالف در جای جای سریال است!
پاکروان آنقدر مشغول به جعل تاریخ در تار و پود نمادهای سریالش شد که نفهمید بسیاری اوقات چنان گره کوری در داستان انداخت که با دندان هم نمیشد بازش کرد!
جمشید را نجات نامید تا نسخه نجات ملت را در دستان پهلوی بنامد اما باوجود رفاهی که تاسیان ادعا داشت جمشید نجاتِ آن برای خانواده و کارگرانش فراهم کرده بود، در واقعیتِ ماجرا شیرین را دیکتاتوریهای پدرش عاصی کرد و فراری و به کشتن داد، نجات را معاشقه با حوری چنان سرگرمش کرده بود که از زندگی عزیزترین کسانش غافل مانده بود!
پاکروان کارگران را نماد ملتِ نمککورِ بیچشم و رویی ترسیم کرد که خوشی زیردلشان زده بود و با نفهمی اسباب دست چپهای مخالفِ شاه شده و به سرکردگی یک عده برانداز اجیرشدهی بیعقل زندگی ولی نعمتشان را به آتش کشیدند و آیندهی خودشان هم در آن آتش سوخت.
غافل از اینکه در بستر این روایت نمادگونه حواسش به بدبختی ملت، به لنگ خرج زندگی و نان شب محتاج بودن آنها نبود.
نهایتاً از نگاه نگارنده آنچه بسیار دلخراش بود، آن همت و سرمایه و پولپاشی در شبکههای اجتماعی برای تبلیغ و سریالی که مهمترین قصدِ کارگردانش تصویرِ روشن، دلچسب و رشکبرانگیزی از دورهی پهلوی که با انقلاب سال ۵۷ بهدست مذهبیونِ چرک و عوامِ بیچشم و روی جوزده نابود شد. به هدر رفت!
وقتی قسمتهای پایانی سریال مقارن شد با جنگ ۱۲ روزهی اسرائیل علیه ایران و حمایت بازماندهی پهلویها از اسرائیل در کشتن مردم بیگناه و ویران کردن سرمایهها و زیرساختهای وطن؛ ربع پهلوی را از چشم ملت بیش از پیش انداخت و تنفر عمومی به او نتیجهای بود که خلاف پیشبینیها و چراغ سبز نشان دادنهایشان به دشمنان ایران از آب درآمد؛ از اینکه «تاسیان» هم پازلی از تطهیر پهلوی و سفیدشویی ساواک پیش از حمله به ایران همانقدر خشمگین بودم که متأسف برای تینا پاکروان!
او در دفاع از حاکمیتِ کشورداریِ خاندانِ پهلوی و در سفید کردن ساواک، جنایتکارترین سازمان قبل از انقلاب باخت! با تصویر معکوس و تحریفشده از ساواکیها بهگونهای که بخش شریفی از سیاستمداران وطنپرستی بودند که بهموقع خرابکارها رو جمع میکردند، فکر و ذکرشان سروسامان دادن اوضاع کشور و ایجاد امنیت و ثبات بود، معترضان و خرابکاران را نه میکشتند و نه شکنجه بلکه تنها دستگیر، بازجویی، توجیه و آزاد میکردند!
و تاسیان تمام شد و داستان عاشقانهی امیر و شیرین به آبکی و قزن قورتکیترین شکل ممکن پایان یافت، داستانِ یک جوانِ احمق که نه عاشقی کردن بلد بود و نه فدای معشوق شدن! خسرویی که فقط خودش را در تصاحب شیرین میدید و بس، نه آرامش شیرین برایش مهم بود، نه روح و روانش و نه خانوادهاش.
و پاکروان این مشمئزکنندهترین شکلِ عاشقی را ستود!
و حالا نوبت دستگاه قضاست که این غفلت و بهخوابزدگی مسئولانِ مجوز ساخت و نمایش چنین اثری را جبران کنند!
شاید آبی که به جوی رفته هرگز باز نگردد و تأثیری که آثاری چون «تاسیان» بر ذهن جوانان بدون مطالعه گذاشته است پاک نشود ولی قطعاً جلوگیری از ساخت و انتشار امثال آن و تحریفِ عینی تاریخ ایران، مسئولیت همهی ماست.
- حواسمان باشد فیلم و سینما میتواند در زرورقی جذاب و هنرمندانه، جاعلانه تاریخ را تحریف کند اگر بلد نباشیم درستش را تصویر کنیم!
- روایت دست دشمن است یا همان است که دشمن مشق میکند، روایت تاریخ با مبنای امامین نداریم!