نرجس احمدی /پوستر فیلم با روباهی که سارا بهرامی در آغوش کشیده تماشاچی را به دیدن یک فیلم بکرِ محیط‌زیستی امیدوار می‌کند. فیلم از صحنه‌ی آتش‌سوزی‌ جنگل‌های زاگرس آغاز می‌شود و خاتی(سارا بهرامی) در میانه‌ی تلاش برای خاموشی این آتش، روباه آسیب‌دیده‌ای را برای تیمار در بر می‌گیرد. طبیعت زیبای زاگرس، حیات‌وحش کم‌نظیر و چشم‌اندازهای باشکوهش آن‌قدر با اهمیت هست که توقع داشته باشی «خاتی» تا انتها، این رسالت را در آغوش نگه داشته و ادای دینی به طبیعت کند.

اما «خاتی» به همان آتش‌سوزیِ با دلیل نامعلوم اول داستان، زندگی روستایی و عشایری در دل طبیعت زاگرس و چند سکانس از این روباه و دو توله‌خرسِ بی‌مادر و یک کلاغ‌سیاهِ سوخته و یک خرسِ خاطی بسنده می‌کند!

مدت‌ها پیش کتابی خواندم به اسم «زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند» زنِ وحشیِ چون گرگِ آن کتاب، مرا یاد این تصویری که نویسنده قصد دارد از خاتی تصویر کند انداخت. «خاتی» یک فیلم محیط‌زیستی نیست! درواقع فیلم‌نامه را روی یک توله خرس زخمی که در کودکی خاتی آن را از مرگ نجات داده و بزرگ کرده، بنا نهاده‌اند تا حواشی زندگی این زنِ وحشیِ مأنوس با طبیعت را حلاجی کنند.

زنی که با محیط‌زیست و حیات‌وحش مأنوس است، برای حیوانات اسم می‌گذارد و با آن‌ها حرف می‌زند؛ تیمارشان می‌کند، سر نترسی دارد و زیر بار حرف زور هیچ احدالناسی نمی‌رود!

در این فیلم، به پافشاری بر سنت غلط ازدواج زن بیوه با برادر شوهرش اشاره شده، به اجبارِ گرفتن کفالت بچه از مادر، به سنت ناعادلانه‌ی خون‌بسی؛ همینطور به تأثیر خرافات در باورهای اقوام و عشایر پرداخته که چگونه مسیر زندگی آدم‌ها را عوض می‌کند؛ اما به قدری سطحی از کنار هرکدام از این‌ها رد شده و زحمت واکاوی به خود نداده که نمی‌توان از آن توقع درآمدنِ یک اتفاقِ خیر که ثمره‌ی واگویه‌کردن این بدهای همیشگی تاریخ است، داشته باشی.

«خاتی» انگار فقط آمده بگوید؛ زن که باشی، حتی در دل کوهستان و در بلندای یک تپه‌ی دور تنها هم که باشی، باز مسیرِ معتبر ندانستنت، تو را باور نکردن و ظلم به تو توسط مردانِ زندگی‌ات باز است و برای گرفتن حقت در زندگی باید مقابل با همه‌ی این‌ها بایستی!

شخصیت‌های «خاتی» بدون اغراق هرکدام می‌توانستند یک ستون برای روایت یک داستان تمام و کمال باشند، اما صد حیف که هیچ‌کدام نتوانستند شکل بگیرند و بالغ شوند. شخصیت‌پردازی‌ها ضعیف و عموماً از ابتدا در هاله‌ای از ابهام و واگذار شده به هوش و حسِ ششم مخاطب باقی ماندند.

و شخصیت پردازی ضعیف، بزرگترین ضربه به داستانی که می‌توانست مخاطب را همراه و راضی نگه دارد بود. حتی نمودِ ظاهری این ضعف را در گریم و لهجه‌ی بازیگرانی که لباس عشایرِ لُر به تن داشتند اما شهری و به فارسی سلیس صحبت می‌کردند نیز دیده می‌شد، حضور بازیگرانِ خوش‌چهره و شسته‌رفته در کنار چهره‌های عشایری و روستایی با آن رنگِ پوست‌ها و جزئیات سختی کشیده‌‌ی صورت‌های‌شان، نتیجه‌اش بازی‌هایی ناملموس و نچسبیده به مردمانِ در دامان طبیعت بود!

فیلم‌نامه‌ی «خاتی» حتی با تمسک به روایت معماگونه‌ی تا انتها هم نتوانست مخاطب را خسته نکند و مشتاق تماشا نگه دارد؛ حتی با طعمه کردنِ ماجرای یک عشق مثلثی و حساسیت‌های زنانه در آن هم نتوانست به هیجان داستانش بیافزاید و با یک شیبِ ملایم نزولی پایان یافت.

«خاتی» داستانی تکلیف‌نامشخص از زنی بود که سرآخر هم مغلوب طبیعت شد، هم نه؛ زنی که هم مغلوب آدم‌های اطرافش شد، هم نه!

زنی که تکلیفش با گذشته و آینده نامعلوم باقی ماند.