نرجس احمدی / اگر علاقمند هستید با خانواده و فرزند نوجوان خود آسودهخاطر به سینما بروید و کمتر نگرانیای بابت صحنههای مبتذل داشته باشید «بچه مردم» پیشنهاد بدی به شما نیست. فیلمی از محمود کریمی که پیش از این سابقه مستندسازی داشت و در اولین اثر سینمایی بلند خود به سفارش و سرمایه گذاری موسسه خیریه بهشت امام رضا علیهالسلام دست روی موضوع قابل تأملی گذاشته است.
داستان در یک مرکز پرورشگاهی کودکان آغاز میشود و از پسربچه سه چهارسالهای که پیدا شده و به مرکز سپرده شده؛ با ریتم تندی از ابتدای داستان که کودکی تا هجده سالگیِ این پسربچه که حالا میدانی اسمش آقا ابوالفضل است را روایت میکند، او و دوستانش در هجده سالگی قرار است دیگر پرورشگاه را ترک کنند و زندگی را روی پای خودشان آغاز کنند چالشهای زندگی این بچهها از بدست آوردن پروندههایشان در بهزیستی تا کرایه منزل و پیدا کردن شغل و دست و پا زدنهایی که ابوالفضل داستان برای پیدا کردن مادرش میزند، آنقدر دلچسب از آب درآمده که هیجان دنبال کردن ماجرای زندگی ابوالفضل و سه دوست دیگرش تو را مجاب به نشستن و تماشای فیلم میکند.
داستان بر موسیقی درجه یکی سوار است که علاوه بر کمک کردن به ریتم تند این داستانِ بلند، اجازه نمیدهد داستان برای بیننده کسلکننده پیش رود؛ فیلم با تهرنگ خاکی خاصی روی پرده نشسته و البته نوع لباس پوشیدنها، مدل مو و دکور صحنه طوریست که در آغاز داستان با وجود بهره بردن از ابزارهای نوستالژی ایرانی چندان رنگ و بوی ایرانی ندارد و انگار بهجای روایت سالهای آخر پهلوی و آغاز جمهوری اسلامی، روایت یک زندگی غربیست.
از شلنگتختهها، مزهپرانیها و لگدهایی که به زبان طنز و لابلای سکانسها به انقلاب، بنیاد شهید و... میاندازند که بگذریم و از محرمیت خودخواندهی گوهر خیراندیش که ظاهراً سینما پذیرفته که او مادر همهی ایران است و بوس و بغل و رقصش بلامانع؛ ضعفی که در فیلمنامه وجود دارد جای خالی عناصر دینی و زمینههای آن در زندگی دو نوجوانی است که عاقبتشان ختم به شهادت میشود!
داستان روی سادگی و پاکی چهار نوجوانی سوار است که با وجود اینکه پدر و مادر بالای سرشان نبوده، عمیقاً سلامت اخلاقی دارند، مؤدب هستند، باحیا و پاک تربیت شدهاند، سرزنده و امیدوار به آیندهاند و قابل اطمینان. موضوع مهمی که شاید با تصور عموم جامعه و با زدن برچسب بچهپرورشگاهیــــــــ رویشان بهخاطر خطاهای برخی از آنها، فاصله داشته باشد.
ماجرای شکلگیری عشق در زندگی دو تا از این بچهها خیلی خوب توأم با حیا و نجابت است و دریدگی و هرزگی ندارد؛ بزرگتر، از پدری که فرزندش را رها کرده تا مدیر و پرستاری که در پرورشگاه مسئولیت بزرگکردنشان را داشتهاند یا آدمبزرگهایی که به هر طریق سر راه زندگیشان قرار میگیرند در جریان قصه حرمت دارند و این از نکات تمیز فیلمنامهاست.
در مجموع داستان زندگی این چهار نوجوان، چفت و خوب ترسیم و روایت شد و حداقل از همگسستگی را در آن شاهد بودیم، طنز داستان خوب از آب درآمده بود، کنشها و گفتگوهای شیرینی داشت که مخاطب را سرگرم و راضی نگه میداشت؛ شاید کمتجربگی و ناپختگی بچهها در بازیگری در حرکات و حالات چهرهشان کمی به جذابیت شخصیتشان لطمه زد ولی آنهم در ریتم تند داستان و هنرمندی کمنظیر بازیگری چون گوهر خیراندیش، چندان توی ذوق نمیزد.
یکی از اشکالاتی که میتوان به فیلمنامه و حتی بازی بازیگران وارد کرد، پایانبندی «بچهمردم» بود؛ ورود فیلمنامه به صحنههای جبهه و جنگ یکمرتبه و بدون پیشزمینه از خبر مجروحیت یکی از پسرها شروع میشود و با شهادت او کمی بعدتر، ابوالفضل هم با شنیدن جواب منفی از دختر موردعلاقهاش که کمسن و سالی ابوالفضل را به رخش کشید، برای یکدفعه مرد شدن و ثابت کردن مردانگیاش به دختر همسایه، راهی جبهه شد.
فضای جنگ، جبهه و رزمندگان، از فرمانده با بازی بهروز شعیبی گرفته که توانمندیهایش را ذبح کرد درآن، تا سایر رزمندگان ناملموس و غیرواقعی مینمود؛ که البته میتوان با این توجیه که اگر قرار بود واقعیتر و جدیتر صحنههای جبهه را تصویر میکردند، شاید در انتهای فیلم با یک سکته و تغییر رویه در داستانی که شمهای از طنز دارد مواجه میشدیم.
به هر تقریر بنا به ادعای فیلمساز قرار بود بچهمردم ادای دین به آن ۸۵ شهید از خانواده ۸۵۰ نفره بهزیستی باشد که نشان میداد نداشتن خانواده و اصطلاحاً بیکس و کاری علت جبهه و جنگیدن آنها نبود!
و البته جا داشت سازنده برای احیای این واقعیت تلاش بیشتری میکرد و اعتقادات و معنویت جاری در زندگی این بچههایی که ناموس و خاک ایران را از آن خود میدانستند و سرانجامشان ختم به شهادت شد را هم تصویر و روایت میکرد.
کاش پرداختهای بیشتری از این نیروهای الله در زمین شود